گنجور

فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۵

 

جنون از داغ رسوایی چو آراید گلستانم

نگنجد چاک از شادی در آغوش گریبانم

شراب دورباشی جوش می‌زد دوش کز مستی

نگه چون اشک می‌غلطید از مژگان به دامانم

چه شوقست این که بهر التماس پاس بی‌خوابی

[...]

فصیحی هروی
 

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۲۸

 

چه سود ای باغبان از رخصت سیر گلستانم

که گل ناچیده همچون گل زدستم رفت دامانم

نه از بیم رقیبان امروز وصلش دیده می بندم

که نتواند زبار سخت دل برخواست مژگانم

گرفتم آن که از چنگ غمش گیرم گریبان را

[...]

ابوالحسن فراهانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۱۹

 

چو گل از هر طرف چاک دگر دارد گریبانم

ز رسوایی چو صحرا، سترپوشم نیست دامانم

به گوشی جا نمی یابم، نوای خارج آهنگم

به چشم هیچ کس خوش نیستم، خواب پریشانم

ندارم هیچ غمخواری، مگر در عشق و رسوایی

[...]

سلیم تهرانی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۵۷۱

 

نه امروز ست سودای جنون را ریشه درجانم

به چوب گل ادب کردی معلم در دبستانم

عزیز مصرم اما در فرامشخانه چاهم

گل خورشیدم اما بر کنار طاق نسیانم

به گردخوان مردم چون مگس ناخوانده چون گردم؟

[...]

صائب تبریزی
 

طغرای مشهدی » گزیدهٔ اشعار » ابیات برگزیده از غزلیات » شمارهٔ ۵۶۸

 

برآرد اشکها رنگ کبوترهای صحرایی

چو آب آید به چشم از یاد آن چاه زنخدانم

طغرای مشهدی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۶

 

تماشای گلی کرد آنچنان محو گلستانم

ک گردید آشیان عندلیبان، چشم حیرانم

دلم خوش رام شد با من، مگر کز ناتوانی‌ها

گمان تار مویی برد ازان زلف پریشانم؟

خیال غمزه‌اش دارد چنان سر در پی دلها

[...]

قدسی مشهدی
 

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۳۲

 

خدایا از بدم بگذر ببخشا جرم و عصیانم

مبین در کردهٔ زشتم به بین در نور ایمانم

تو گفتی بندهٔ خواهم که اخلاصی در او باشد

چه در دست تو می‌باشد گر اخلاصم دهی آنم

دُر ایمان بدل سفتم شهادت بر زبان گفتم

[...]

فیض کاشانی
 

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۳۴

 

شب تار است روز من بیا خورشید تابانم

روان سوز است سوز من بیا ای راحت جانم

بیا ای یار دیرینم بیا ای جان شیرینم

دمی بنشین ببالینم که جان بر پایت افشانم

ترا خواهم ترا خواهم بغیر از تو کرا خواهم

[...]

فیض کاشانی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۱۵

 

به یادش همچو گل آغوش واکرده گریبانم

بسان حلقه گرداب شد از گریه دامانم

چو شمعم بس که افتادست آتش بر رگ جانم

ز جوش اشک می لرزد چو اهل حشر مژگانم

سیدای نسفی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۶۹

 

ز بس بالد نگه از دیدنت در چشم حیرانم

نیاید چون پر ناوک بهم صفهای مژگانم

چه شد درهم شکست ار بار عصیان استخوانم را

گزم تا از ندامت لب سراپا عقد دندانم

مرا کی باز دارد تنگی میدان ز بیتابی

[...]

جویای تبریزی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۶۱

 

به سودای بهار جلوه‌ات عمریست‌گریانم

پر طاووس دامانی‌که نم چیند ز مژگانم

لبم از شکوه مگشا تا نریزی خون حسرت‌ها

خموشی پنبه‌ است امشب جراحتهای پنهانم

جنون‌ کو تا غبار دستگاه مشربم‌ گیرد

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۶۲

 

به نقش سخت رویی‌های مردم بس‌که حیرانم

رگ سنگست همچون جوهر آیینه مژگانم

گلی جز داغ رسوایی در آغوشم نمی‌گنجد

ز سر تا پا چو جام باده یک چاک‌گریبانم

حباب از پیرهن آیینه داری می‌کند روشن

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۶۳

 

ز صد ابرام بیش است انفعال چشم حیرانم

ادب ‌پروردهٔ عشقم نگه را ناله می‌دانم

تماشای دو رنگی برنمی‌دارد حباب من

نظر تا بر تو واکردم ز چشم خویش حیرانم

به رنگ ابر در یاد تو هر جا گریه سرکردم

[...]

بیدل دهلوی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۶۷۵

 

گلستان محبت را ز دیرین عندلیبانم

به گوش غنچه گستاخ است گلبانگ پریشانم

اثر در زلف لیلی می کند آشوب زنجیرم

نمک بر زخم مجنون می زند شور بیابانم

سفال چرخ را بخشد طراوت دود آه من

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۷۱۶

 

به خون خود چو گل آغشته دامن تا گریبانم

به چشم طفل طبعان گرچه از رنگین لباسانم

کسی جز شانه خار از پای من بیرون نمی آرد

درین وادی ز بی غمخوارگی از سینه چاکانم

ندامت هرگز از عصیان نشد نفس مرا حاصل

[...]

حزین لاهیجی
 

طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۳

 

چه خواهد شد اگر سلطان دهد گوشی به فرمانم

که عمری شد که من بر درگهش از داد خواهانم

ملک آسوده در خلوت چه می‌داند چه می‌آید

زاستغنای دربان و تغافل‌های خاصانم

در آن گلشن که هرکس گل به دامن می‌رود آنجا

[...]

طبیب اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۹

 

همه از عشق من مات و من از عشق تو حیرانم

نمی دانم چه عشق است این چه حسن است این نمی دانم

عیان گر نیست حال این دل مجروح من باری

دلم بشکاف تا بینی جراحتهای پنهانم

چنان مهر توام در جان گرفته جا که مهر تو

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۰

 

نیاید تا به لب از ضعف جانم

نمی آید به لب از دل فغانم

به داغت سوختی جان من از هجر

چه می خواهی ز جان ناتوانم

مجو تاب و توان از من که بی تو

[...]

رفیق اصفهانی
 

نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۵

 

نه در دل فکر درمانم نه در سر قصد سامانم

ز بی‌دردی بود دردم ز جمعیت پریشانم

طبیب آگه ز دردم نیست تا کوشد به درمانم

حبیبی کو که بر وی عرضه دارم راز پنهانم

چه می‌پرسی دگر زاهد سراغ از کفر و ایمانم

[...]

نشاط اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۶

 

چنان در بزم غیر امشب غمین از وصل جانانم

که هردم شاد سازند از نوید روز هجرانم

چو اندیشم ز جور پاسبان و منع دربانش

که در آن کوز چشم این و آن از ضعف پنهانم

گرم زین پیش یک گل بود دایم زینت دامان

[...]

سحاب اصفهانی
 
 
۱
۲
۳
sunny dark_mode