چه خواهد شد اگر سلطان دهد گوشی به فرمانم
که عمری شد که من بر درگهش از داد خواهانم
ملک آسوده در خلوت چه میداند چه میآید
زاستغنای دربان و تغافلهای خاصانم
در آن گلشن که هرکس گل به دامن میرود آنجا
سرت گردم، چرا دادی به دست خار دامانم
دریغ از من مدارای ابر رحمت رشحه فیضی
بود روزی گل امید گردد خار حرمانم
به آن چشمی که میباید به زاغ کجنوا بینی
مبین سویم که من خوش نغمه مرغ این گلستانم
مرنجان دل اگر خندان مرا در انجمن بینی
اگر در ظاهرم خندان ولی در پرده گریانم
بیا ای بیوفا یک ره به خاک من گذاری کن
چو اکنون از جفا کردی به خاک راه یکسانم
درون سینهام جا کرده از بس شور عشق او
فرو ریزد به سان شمع آتش در گریبانم
مده پندم طبیب اکنون که عشقم دل ربود از کف
دریغا رفت آن عهدی که دل بودی به فرمانم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به کشمکشهای درونی و احساسات عمیقاش اشاره میکند. او از ستم و بیتوجهی سلطان و درباریان میگوید و اینکه در این دنیای پر از زیبایی و گل، او دچار خاری در دل خود است. شعر بیانگر دلتنگی و غم شاعر است که به ظاهر میخندد اما در باطن به شدت آزرده خاطر است. او از وفای محبوبش میخواهد و به عشقش اشاره میکند که قلبش را تسخیر کرده است. در نهایت، شاعر از طبیب میخواهد ادعای درمان عشقش را نکند، زیرا عشق او را به شدت آزار میدهد و عهدی که روزی داشتند، اکنون دیگر موجود نیست.
هوش مصنوعی: اگر سلطان به حرف من گوش دهد، چه خواهد شد؟ من سالهاست که در درگاه او از حقخواهانم.
هوش مصنوعی: شاه در آرامش خود در مکان خلوت نمیداند که از ناز و تنعمی که دربانش دارد و بیتوجهیهای افرادی که به او نزدیک هستند، چه حوادثی در حال وقوع است.
هوش مصنوعی: در آن باغی که هر فردی با چیدن گلها دامن پر از گل میکند، چرا تو به من دست خارها را دادی که به دامانم آسیب بزند؟
هوش مصنوعی: ای کاش از من دور نشود خوشیها و رحمتهای بارانمانند، روزی را تصور میکنم که امید و آرزویم به گل تبدیل شود، اما در عوض، تنها خارهای ناامیدی نصیبم میشود.
هوش مصنوعی: به آن چشمی که باید زاغ بدآوا را ببیند، نگاه نکن. به من توجه کن که من پرنده خوشنوا در این گلستان هستم.
هوش مصنوعی: دل مرا ناراحت نکن اگر در جمع تو را میخندانم، چرا که اگرچه در ظاهر خوشحالم، در دل خود گریه میکنم.
هوش مصنوعی: بیا ای بیوفا، یک بار هم که شده به سرزمین من قدم بگذار. چراکه اکنون که به من آسیب زدی، حداقل میتوانی با وجود ناپایداریات، به سرزمین من بیایی.
هوش مصنوعی: در دل من عشق او چنان جا گرفته که مثل شعله شمع، آتش میریزد و آتش سوزان را در درونم ایجاد کرده است.
هوش مصنوعی: اکنون که عشق قلبم را به تصرف خود درآورده، دیگر نصیحتهای تو پزشک به من فایدهای ندارد. افسوس که آن زمان که دل به دست من بود، به خواست من عمل میکرد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دگر بار ای مسلمانان ستمگر گشت جانانم
گهی رنجی نهد بر دل گهی بی جان کند جانم
به درد دل شدم خرسند که جز او نیست دلبندم
به رنج تن شدم راضی که جز او نیست جانانم
به بازی گفتمش روزی که دل بر کن کنون از من
[...]
ترا من دوست میدارم ندانم چیست درمانم
نه روی هجر میبینم نه راه وصل میدانم
نپرسی هرگز احوالم نسازی چارهٔ کارم
نه بگذاری که با هرکس بگویم راز پنهانم
دلم بردی و آنگاهی به پندم صبر فرمایی
[...]
درخت و آتشی دیدم ندا آمد که جانانم
مرا می خواند آن آتش مگر موسی عمرانم
دخلت التیه بالبلوی و ذقت المن و السلوی
چهل سال است چون موسی به گرد این بیابانم
مپرس از کشتی و دریا بیا بنگر عجایبها
[...]
اگر دستم رسد روزی که انصاف از تو بستانم
قضای عهدِ ماضی را شبی دستی برافشانم
چنانت دوست میدارم که گر روزی فراق افتد
تو صبر از من توانی کرد و من صبر از تو نتوانم
دلم صد بار میگوید که چشم از فتنه بر هم نِه
[...]
مرا دیوانه می خوانند و با دیوانه می مانم
ز خود بیگانه می دانند و هم من نیز می دانم
اگر با بت منم اینم وگر در کعبه بنشینم
نه مرد مذهب و دینم نه اهل کفر و ایمانم
چو در بت خانه افتادم ز دیگر خانه آزادم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.