خدایا از بدم بگذر ببخشا جرم و عصیانم
مبین در کردهٔ زشتم به بین در نور ایمانم
تو گفتی بندهٔ خواهم که اخلاصی در او باشد
چه در دست تو میباشد گر اخلاصم دهی آنم
دُر ایمان بدل سفتم شهادت بر زبان گفتم
غبار شرک خود رفتم سزد بخشی گناهانم
تو اهل سحر را دادی بجنت جا باسلامی
مرا هم جا دهی شاید چه شد آخر مسلمانم
چو مهر دوستانت را نهادی در دل ریشم
چو باشد مهر ایشانم دهد جا نزد ایشانم
چو بغض دشمنانت را نهادی در دل تنگم
شود گر بغض آنانم برون آرد ز نیرانم
بفرمان رفتهام گاهی سجودی کردهام گاهی
نمیارزد اگر کاهی در آتش خود مسوزانم
ندارم بر تو من منت که کردم گه گهی خدمت
ترا بر من بودمنت که دادی قدرت آنم
چو دور از من نهٔ یا رب مرا مپسند دور از خود
بنزدیکیت جمعم کن که دور از تو پریشانم
چو بی یادم نمیباشی مرا بییاد خود مگذار
بیاد خود کن آبادم که بییاد تو ویرانم
دلی دارم پراکنده که هر جزویش در جائیست
بده جمعیتی یا رب که دارد دل پریشانم
دلی دارم که میدارد مرا از خویشتن غافل
چو غافل میشوم از خویش بازیگاه شیطانم
دلی دارم که میخواهد مرا از من جدا سازد
از این خواهش جدا سازش که از خود فصل نتوانم
چو حشر هر کسی با دوستانش میکنی یا رب
مرا نزد علی جا ده که او را از محبانم
محب آل پیغمبر نمیسوزد در آتش فیض
چو دارم مهرشان در دل چه ترسانی ز نیرانم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دگر بار ای مسلمانان ستمگر گشت جانانم
گهی رنجی نهد بر دل گهی بی جان کند جانم
به درد دل شدم خرسند که جز او نیست دلبندم
به رنج تن شدم راضی که جز او نیست جانانم
به بازی گفتمش روزی که دل بر کن کنون از من
[...]
ترا من دوست میدارم ندانم چیست درمانم
نه روی هجر میبینم نه راه وصل میدانم
نپرسی هرگز احوالم نسازی چارهٔ کارم
نه بگذاری که با هرکس بگویم راز پنهانم
دلم بردی و آنگاهی به پندم صبر فرمایی
[...]
درخت و آتشی دیدم ندا آمد که جانانم
مرا می خواند آن آتش مگر موسی عمرانم
دخلت التیه بالبلوی و ذقت المن و السلوی
چهل سال است چون موسی به گرد این بیابانم
مپرس از کشتی و دریا بیا بنگر عجایبها
[...]
اگر دستم رسد روزی که انصاف از تو بستانم
قضای عهدِ ماضی را شبی دستی برافشانم
چنانت دوست میدارم که گر روزی فراق افتد
تو صبر از من توانی کرد و من صبر از تو نتوانم
دلم صد بار میگوید که چشم از فتنه بر هم نِه
[...]
مرا دیوانه می خوانند و با دیوانه می مانم
ز خود بیگانه می دانند و هم من نیز می دانم
اگر با بت منم اینم وگر در کعبه بنشینم
نه مرد مذهب و دینم نه اهل کفر و ایمانم
چو در بت خانه افتادم ز دیگر خانه آزادم
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.