گنجور

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۵

 

به سوی کلبه ام شامی که آن شمع وصال آید

دل از سینه بیرون همچو فانوس خیال آید

شود مژگان به چشم اشکبارم نخل بارآور

در آغوش تماشایم اگر آن نونهال آید

به دست زلف غمازش مگر افتاده مکتوبم

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۲

 

به دست سایلان آوازه احسان عصا گردد

چراغ کاروان غارتگران را رهنما گردد

تن ظالم چو داغ لاله در گرداب خون غلطد

زمین بی مروت به که دشت کربلا گردد

به زیر آسمان روشندلان را نیست دلسوزی

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۳

 

ز سودای رخت همیان زر گل بر سرم ریزد

ز شب تا صبح مشک سوده سنبل بر سرم ریزد

مهیا کرده ام ای گل برای سوختن خود را

شرار از شعله آواز بلبل بر سرم ریزد

ز جوی آرزوی خویش تر ناکرده انگشتی

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۹

 

ز دل پروانه آهم به لب مأیوس می آید

مرا بوی چراغ کشته زین فانوس می آید

زده سیلی به روی نامه من دست اقبالش

که قاصد با لب خشک و کف افسوس می آید

نسازد برق همچون شمع مجلس گرم صحبت را

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۰

 

به گلشن گل اگر از رنگ و بوی خود سخن سازد

نسیم صبحدم سیلی زنان دور از چمن سازد

نظر چون بر سراغش می رود دیگر نمی آید

تماشای سر کویش نگه را بی وطن سازد

شود هرگه دچار آن ساده رو خاموش می گردم

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۵

 

به سیر باغ اگر آن شعله بالا بلند آید

مبارک باد گویان بر سر گلها سپند آید

به دشت آرزو بینم اگر از دور آهویی

نگه از دیده ام پیچیده بیرون چون کمند آید

کدامین غنچه لب واکرده دکان تبسم را

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۱

 

دم صبحی که در میخانه از بهر شراب آید

ز دلها بهر استقبال او بوی کباب آید

اگر در خواب آن شوخ انتظاری های من بیند

در آغوشم بغل واکرده با صد اضطراب آید

مسیحا گر کند بالین ز خشت آستان او

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۵

 

ز چاک سینه دود آه من گلگون برون آید

ز مرهم دست باید شست از زخمی که خون آید

مکن بی طاقتی همچون سپند از سوختن ای دل

نشین چندانکه از خاکسترت آتش برون آید

دل مجروح من هر گه که سازد یار مرهم را

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۷

 

دلم در کوی او رفتست حیرانم که چون آید

نفس هرگه که با یادش برآرم بوی خون آید

مرا لیلی وشی کردست سرگردان به صحرایی

که جای گردباد از خاک او مجنون برون آید

خدا از سنگ پیدا می کند رزق هنرور را

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۰

 

فلک از ناله شبهای من بی تاب می گردد

زمین از بی قراری های من سیماب می گردد

اگر شیخ از ته دل در رکوع حق شود قایم

قد خم گشته او حلقه محراب می گردد

به زیر آسمان از تنگدستی خانه یی دارم

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۳

 

بهند غصه منعم عاقبت محبوس می گردد

پر طاووس آخر دشمن طاووس می گردد

نمانده بر جبین از بس حیایی پرده پوشان را

گرفته شمع را در انجمن فانوس می گردد

مگر بربسته اند اهل کرم درهای احسان را

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۵

 

به استقبال چشمت فتنه از هر سوی صف بندد

کمر در خدمت استاد شاگرد خلف بندد

رسد هنگام حاجت روزیش از عالم بالا

دهان خویش هر کس از طلب همچون صدف بندد

به گلشن آمد آن شوخ و ز پا افگند گلها را

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۸

 

جهان پر شهد از لبهای خندان تو می گردد

حلاوت کامیاب از شکرستان تو می گردد

نگه از گوشه چشم تو ترکش بسته می خیزد

سپاه فتنه سرگردان مژگان تو می گردد

نزاکت می خورد از روی آتشناک تو سیلی

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۳

 

شنیدم زین دیار آن گل بسر عزم سفر دارد

مرا همچون نسیم ناامیدی در بدر دارد

نمی دانم که بی او حال زار من چه خواهد شد

فلک در کار من امروز آهنگ دگر دارد

وداعش می کنم شاید سرم در پیش زین بندد

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۱

 

چو بیرون از چمن آن سرو یکتا گرد می آید

به دامن گیریی او بوی گل چون گرد می آید

چو دزدان کرده خود را شمع در فانوس زندانی

مگر در بزم رندان آن مه شبگرد می آید

به احسان داد حاتم دشمن خود را سرافرازی

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۳

 

مرا از طوف کویت شکوه ی در دل نمی باشد

غبارم را نظر بر دوری منزل نمی باشد

دل مجروح مشتاق تو دارد بر جفا صبری

به خاک و خون تپیدن رسم این بسمل نمی باشد

نهال سرو دارد با تهیدستی سر و برگی

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۷

 

رفیق از کف مده دشمن اگر خواهی زبون گردد

تو را سوزن به دست افتاد خار از پا برون گردد

به حال خوشه چینان آسیا را نیست پروایی

به گرد خرمن ایام چرخ نیلگون گردد

به صحرا کرده مأوا گردباد از بی سرانجامی

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۶

 

تهیدستی چو روی آورد طالع واژگون افتد

ز می هر گه شود پیمانه خالی سرنگون افتد

بود ویرانه بهتر جغد را از صحبت طوطی

شود خاموش نادان چون به بزم ذوفنون افتد

به زیر بار منت کی هنرور می نهد گردن

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۶

 

مگو در انجمن مینا ز دست چرخ دون گرید

به روز ماتم آینده خود شیشه خون گرید

ز مرگ آشنایان نیست پروای بزرگان را

کجا بر ماتم فرهاد کوه بیستون گرید

مگو از دیده ابر است بارانی که می آید

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۷

 

نگاهم بی رخش گردید اشک و غنچه گل شد

ز چشمم خار مژگانها پرید و بال بلبل شد

به یاد روی او رفتم به باغ و ناله ها کردم

فغانم شد نسیم صبح و آهم نکهت گل شد

نکرد آن بی ترحم جانب من گوشه چشمی

[...]

سیدای نسفی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۸
sunny dark_mode