گنجور

 
سیدای نسفی

فلک از ناله شبهای من بی تاب می گردد

زمین از بی قراری های من سیماب می گردد

اگر شیخ از ته دل در رکوع حق شود قایم

قد خم گشته او حلقه محراب می گردد

به زیر آسمان از تنگدستی خانه یی دارم

که از چشمم چکد یک قطره خون گرداب می گردد

دل شیخی که در هنگام طاعت سوی در باشد

به آخر روی او چون قبله محراب می گردد

رسد تا مهر تابان شبنم از شب زنده داری ها

اجابت گرد چشم دیده بی خواب می گردد

نگردد سفله از اهل مروت گر شود قارون

به گرداب آنچه می افتد همان گرداب می گردد

تو از می چهره گلگون می کنی من می روم از خود

تو آتش می کنی روشن دل من آب می گردد

به دور زلف خال رویش از جا برد دلها را

حذر سازید از دزدی که در مهتاب می گردد

رخش شمع کدامین خانه روشن کرده است امشب

که چون پروانه بر اطراف چشمم خواب می گردد

ز کویش هر که آید سیدا بخشم دل و دین را

نسیم کلبه آزاده را سیلاب می گردد