به سوی کلبه ام شامی که آن شمع وصال آید
دل از سینه بیرون همچو فانوس خیال آید
شود مژگان به چشم اشکبارم نخل بارآور
در آغوش تماشایم اگر آن نونهال آید
به دست زلف غمازش مگر افتاده مکتوبم
که مرغ نامه بر از کوی او آشفته حال آید
هلال ناخن از گلهای داغم دست بردارد
به دل پرسی اگر آن لاله روی خوردسال آید
گریبان طلوع صبح گردد آستین من
به دست کوتهم روزی که دامان وصال آید
به یاد چشم او از شهر اگر بیرون کشم خود را
به استقبال من از دامن صحرا غزال آید
ز ابرویش ندیده قاصد من گوشه چشمی
نگاهم از تماشایش به قد همچو دال آید
لب خشک مرا روی عرقناک تو تر می سازد
به کام ساغرم از جوی خضر آب زلال آید
دکان خویش را ای سیدا روزی که بگشایم
متاعم را خریداری کنان گرد ملال آید
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
نمیداند مگر آنکس مراد از کشف حال آید
که کشف حال را در حال بیحالی زوال آید
زوال حال آن باشد کمال حال بیحالان
که درگاه زوال حال بیحالان مجال آید
اگر چه هر که در کوی هدی باشد به شرع اندر
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.