گنجور

 
سیدای نسفی

به استقبال چشمت فتنه از هر سوی صف بندد

کمر در خدمت استاد شاگرد خلف بندد

رسد هنگام حاجت روزیش از عالم بالا

دهان خویش هر کس از طلب همچون صدف بندد

به گلشن آمد آن شوخ و ز پا افگند گلها را

کسی گر در هنر کامل شود دست طرف بندد

دل از شادی نشان ناوکش کردم ندانستم

که این تیر خطا چشم خود از روی هدف بندد

فلک آید به رقص ای سیدا از جوش آهنگم

رقیب از سادگی تهمت به پای چنگ و دف بندد