گنجور

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۲

 

نه تنها جان من دردی ز گل رخساره دارد

جگر هم پاره زان درد دل هم پاره دارد

ز خورشیدست روشن تر رخت حیران آن چشمم

که بر خورشید آن رخ طاقت نظاره دارد

بسی فرقست زان سرو سهی ای باغبان با گل

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۵

 

بخاک بنده رحم ای دلربا از تو نمی آید

تو سنگین دل بنی کار خدا از تو نمی آید

چه سنگین دل کسی کز ناله و آهم نمی ترسی

ز سنگ خاره می آید صدا از تو نمی آید

طریق مهربانی خوب می باشد ز محبوبان

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۸

 

به درد و محنت بسیار ما را یار می‌داند

ولی کم می‌کند اظهار آن بسیار می‌داند

مگو با من چه ربطیست این که با دلدار دارد دل

که آن سریست دل می‌داند و دلدار می‌داند

ازو دیدم وفا تا گریه شد کارم بحمدالله

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۵

 

ز عشقت ناله زاری که من دارم ندارد کس

همین بس کار من کاری که من دارم ندارد کس

چه باشد گر نباشد دردی و داغی چو من کس را

نگار لاله رخساری که من دارم ندارد کس

ترحم می کند بر حال من هر کس که می بیند

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۸

 

مرا دل ترک داد و کرد میل آن مه دلکش

که دارد میل بالا شعله چون می‌خیزد از آتش

پر از پیکان حسرت چون نگردد سینه چاکم

که من محروم و جا در پهلوی او می کند ترکش

بتندی محتسب در جام می منگر که می ترسم

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۹

 

چه دعوی می‌کنی ای غنچه با لعل گهربارش

چه می گویی اگر خواهند از تو لطف گفتارش

مکن تصویر آن قامت مصور می شوی رسوا

چه می آید ز دستت از تو گر خواهند رفتارش

ز رشک او کدورتهاست ای آیینه در طبعت

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۰

 

جدا بودن ز یار و سوختن با داغ هجرانش

بسی خوش‌تر که روز وصل دیدن با رقیبانش

جدایی خواهم از جانان و غیرت آنچنین باید

که خود را هم نخواهد عاشق اندر وصل جانانش

نبینم سوی آن آیینه رخسار چون دارم

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۱

 

بکویش می روم بهر تماشای مه رویش

تماشاییست از رسواییم امروز در کویش

ندارم تاب تیر غمزهای آن کمان ابرو

مگر سویم بتندی ننگرد تا بنگرم سویش

چه حاجت با رقیبان دگر در منع من او را

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۸

 

به رندان از جهنم می‌دهد دایم خبر واعظ

مگر مطلق ندیده در جهان جای دگر واعظ

گریبان چاک ازین غم می‌کند محراب در مسجد

که آب روی منبر برد با دامان تر واعظ

به تفسیر مخالف می‌دهد تغییر قرآن را

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۲

 

به خود نگذاشتم دامان آن چابک‌سوار از کف

مرا بربود جولانش عنان اختیار از کف

چو غنچه تنگدل منشین ز نرگس نیستی کمتر

به دور گل منه جام شراب خوشگوار از کف

نمی‌آید ز لیلی این که آید جانب مجنون

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۸

 

بود درد دل از سودای عشقت حاصل عاشق

چه حاصل چون نه آگاه از درد دل عاشق

ترا از میل عاشق هر زمان صد احتراز اما

دل عاشق بدان مایل که باشی مایل عاشق

نخواهد یافت در عالم فراغت هر کجا باشد

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۶

 

بطرف طره دستار زیبی بست یار از گل

چه سروست این که دارد برگ از نسرین و بار از گل

چو غنچه صد گره بر رشته کارم فتاد از غم

سوی گلزار رفتم بارها نگشود کار از گل

کشیدم سرمه در چشم از خاک کف پایش

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۷

 

شب عیدست چندانی امان ای عمر مستعجل

که صبح آید کشد تیغ و کند قربانم آن قاتل

ز کویش کرده ام عزم سفر ای گریه کاری کن

که در اول قدم ماند مرا از اشک پا در گل

بهر پی ناقه داغی می نهد از هجر بر جانم

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۲

 

ندیده کام دل از کوی آن سیمین بدن رفتم

به سان لاله بر دل داغ حسرت زین چمن رفتم

به هم بودیم همچون خار و گل عمری بحمدالله

خلاف رسم دوران فلک او ماند من رفتم

نگاری همنشینم بود نقشی زد فلک ناگه

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۵

 

بسی بی داد در عشق از بتان سیمتن دیدم

ز بی داد بتان کافر نبیند آنچه من دیدم

گذشتم سر بسر بر ماجرای لیلی و مجنون

بیان حسن تو شرح بلای خویشتن دیدم

نشانی از خود و تمثالی از تو یافتم هر جا

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۷

 

بسی تاب از غم آن گیسوان پرشکن دیدم

که تا سر رشته وصلت بدست خویشتن دیدم

ندیدم هیچ کس را غافل از افسانه عشقت

تو بودی بر زبان هر جا دو کس را در سخن دیدم

جفا هر چند بر من بیشتر کردی نشد کمتر

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۸

 

نه مژگانست کز خونابه دل لاله‌گون کردم

ازان گل خار خاری داشتم از دل برون کردم

ز ذکر حلقه گیسوی خوبان لب فرو بستم

هوا را ترک دادم قطع زنجیر جنون کردم

ز چاک سینه آب دیده را ره بر جگر دادم

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۹

 

نه از تیری که بر دل می‌زنی چندین فغان دارم

سوی خود می‌کشی ای ناله از رشک کمان دارم

بزن تیری و از ننگ من ایمن شو چو می دانی

نخواهم کرد ترک عاشقی چندانکه جان دارم

ز بهر تیر او از خاک من سازند آماجی

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۰

 

اگر میرم نخواهد کم شد آب چشم نمناکم

به هر سو چشمه ای ، خواهد روان شد از سرِ خاکم

به امیدی که جا در پهلویش سازم شدم راضی

که ریزد خون من چون صید و بر بندد به فتراکم

شدم از خاکساران در میخانه وه کآخر

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۲

 

در هستی بقفل نیستی بر خود چنان بستم

که فرقی نیست پیش هر که هست از نیست تا هستم

به پیمانه شکستن داد صد پیمان مرا زاهد

شکستم صد چنان پیمان و این پیمانه نشکستم

گذشتی بر سرم نگذاشت حیرت دامنت گیرم

[...]

فضولی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
sunny dark_mode