گنجور

 
فضولی

اگر میرم نخواهد کم شد آب چشم نمناکم

به هر سو چشمه ای ، خواهد روان شد از سرِ خاکم

به امیدی که جا در پهلویش سازم شدم راضی

که ریزد خون من چون صید و بر بندد به فتراکم

شدم از خاکساران در میخانه وه کآخر

مذاق باده بر خال سیه بنشاند چون تاکم

نماند از ضعف در من طاقت تقریر حال دل

مگر تحقیق حال دل کنند از سینه چاکم

ندارد غیر تو جا در دلم تا باورت گردد

نظر انداز بر آیینه لوح دل پاکم

ز پا افکند ضعفم نیست یاری دست من گیرد

مگر از خاک گاهی اشک بر دارد چو خاشاکم

فضولی گر هوای لعل او دارم عجب نبود

چو ذوق عشق در جان باختن کردست بی‌باکم

 
 
 
صائب تبریزی

غبار آلود عصیان بس که شد جان هوسناکم

سرشک شمع گردد مهره گل بر سر خاکم

ز خواب نیستی در حشر از آن سربر نمی آرم

که می ترسم کند گرد خجالت زنده در خاکم

چه به از شهپر توفیق باشد مرغ بی پر را

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
جویای تبریزی

نماید چون جرس در راه شوق شوخ بیباکم

طپیدنهای دل از رخنه های سینهٔ چاکم

به اهل درد حاجت نیست زاد ره پس از مردن

که از پهلوی نقد داغ، گنجی در ته خاکم

رگ ابری شود خونبار بر روی هوا پیدا

[...]

بیدل دهلوی

دو روزی گو به خون گل کرده باشد چشم نمناکم

تری تا گم شد از خاکم ز هر آلودگی پاکم

گزند هستی باطل علاجی نیست جز مرگش

ز بی‌تاثیری اقبال سم گل کرده تریاکم

هوا تازی به خاک ذلتم پامال می‌دارد

[...]

طبیب اصفهانی

حکایت‌ها که بعد از من تو خواهی گفت با خاکم

کنون تا زنده‌ام بینی بگو با جان غمناکم

به راهت ای شکارافکن منم آن ناتوان صیدی

که خونم را بحل سازم اگر بندی به فتراکم

مبادا غافلم دانی که من از حسرت عشقت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه