اگر میرم نخواهد کم شد آب چشم نمناکم
به هر سو چشمه ای ، خواهد روان شد از سرِ خاکم
به امیدی که جا در پهلویش سازم شدم راضی
که ریزد خون من چون صید و بر بندد به فتراکم
شدم از خاکساران در میخانه وه کآخر
مذاق باده بر خال سیه بنشاند چون تاکم
نماند از ضعف در من طاقت تقریر حال دل
مگر تحقیق حال دل کنند از سینه چاکم
ندارد غیر تو جا در دلم تا باورت گردد
نظر انداز بر آیینه لوح دل پاکم
ز پا افکند ضعفم نیست یاری دست من گیرد
مگر از خاک گاهی اشک بر دارد چو خاشاکم
فضولی گر هوای لعل او دارم عجب نبود
چو ذوق عشق در جان باختن کردست بیباکم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر احساسات عمیق و عذابی را بیان میکند که ناشی از عشق و longing (اشتیاق) او به معشوق است. او میگوید اگر برود، اشکاش هم کم نمیشود و حسی شبیه به چشمهای زنده خواهد شد. شاعر به امید این که در کنار معشوقش باشد، راضی به تحمل سختیها میشود و خونش به مانند صید در دام میریزد. او در میخانهای غمگین به سر میبرد و میگوید که ضعفش به حدی است که نمیتواند حال دلش را توضیح دهد، مگر اینکه کسی حالش را از سینهاش بپرسد. در دلش تنها جای معشوق وجود دارد و از ضعف، یاری برایش نمیماند. در نهایت، شاعر به این نتیجه میرسد که اگر هوای محبوبش را داشته باشد، چیز عجیبی نیست و عشق او باعث شده که ترسی نداشته باشد.
هوش مصنوعی: اگر بروم، هرگز اشکهای غمگینم کم نخواهد شد. به هر طرف که بروم، چشمهای از احساسات و یادهایم از عمق وجودم جاری خواهد شد.
هوش مصنوعی: به این امید که در کنار او جایی پیدا کنم، راضی شدم که مانند صیدی خونم ریخته شود و او مرا به دام اندازد.
هوش مصنوعی: من از میان خُس و خاشاک به میخانه رفتهام و خوشبختانه مزهی شراب بر روی گندمزاری که سیاه است، نشسته است.
هوش مصنوعی: از ناتوانی در بیان احساساتم چیزی باقی نمانده، جز اینکه فقط از طریق دردهای عمیق و جانکاه در سینهام، میتوانند حالت حقیقی دلم را درک کنند.
هوش مصنوعی: در دل من جز تو جایی نیست، پس به من نگاه کن تا این موضوع را در آیینه ی دل بیآلایش من ببینی.
هوش مصنوعی: اگر توانی ندارم و ضعیف شدهام، تنها چیزی که میتواند به من کمک کند، تأثیر خاک و اشکهایی است که از دل برمیدارم. من همچون خاشاکی هستم که امیدی به نجات از این وضعیت ندارم.
هوش مصنوعی: اگر به فکر زیبایی او باشم، جالب نیست چون عشق در وجودم بیپروا و بیخوف جان سپرده است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
غبار آلود عصیان بس که شد جان هوسناکم
سرشک شمع گردد مهره گل بر سر خاکم
ز خواب نیستی در حشر از آن سربر نمی آرم
که می ترسم کند گرد خجالت زنده در خاکم
چه به از شهپر توفیق باشد مرغ بی پر را
[...]
نماید چون جرس در راه شوق شوخ بیباکم
طپیدنهای دل از رخنه های سینهٔ چاکم
به اهل درد حاجت نیست زاد ره پس از مردن
که از پهلوی نقد داغ، گنجی در ته خاکم
رگ ابری شود خونبار بر روی هوا پیدا
[...]
دو روزی گو به خون گل کرده باشد چشم نمناکم
تری تا گم شد از خاکم ز هر آلودگی پاکم
گزند هستی باطل علاجی نیست جز مرگش
ز بیتاثیری اقبال سم گل کرده تریاکم
هوا تازی به خاک ذلتم پامال میدارد
[...]
حکایتها که بعد از من تو خواهی گفت با خاکم
کنون تا زندهام بینی بگو با جان غمناکم
به راهت ای شکارافکن منم آن ناتوان صیدی
که خونم را بحل سازم اگر بندی به فتراکم
مبادا غافلم دانی که من از حسرت عشقت
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.