گنجور

 
فضولی

مرا دل ترک داد و کرد میل آن مه دلکش

که دارد میل بالا شعله چون می‌خیزد از آتش

پر از پیکان حسرت چون نگردد سینه چاکم

که من محروم و جا در پهلوی او می کند ترکش

بتندی محتسب در جام می منگر که می ترسم

ز عکس تیره ات گردد مکدر باده بیغش

جهان جای مکافاتست ممکن نیست نستاند

دل پرخون بجای جام پر می ساقی مهوش

غم و درد و بلا و محنت و اندوه و رسوایی

همیشه عاشقان یک جهت را هست این هر شش

مگو از نوش راحت هیچ شهدی نیست شیرین تر

ز ذوق زهر محنت هم مشو غافل گهی می چش

فضولی هیچ راحت بی مشقت نیست در عالم

بباید ساختن با هر چه باشد خوش اگر ناخوش

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode