در هستی بقفل نیستی بر خود چنان بستم
که فرقی نیست پیش هر که هست از نیست تا هستم
به پیمانه شکستن داد صد پیمان مرا زاهد
شکستم صد چنان پیمان و این پیمانه نشکستم
گذشتی بر سرم نگذاشت حیرت دامنت گیرم
بغفلت رفت عمر و بر نیامد کاری از دستم
خرد هر دم ز زنجیر جنون می کرد منع من
بحمدالله شدم دیوانه وز قید خرد رستم
ترا دیدم نظر بر داشتم از جمله عالم
بریدم از همه پیوند خود تا با تو پیوستم
ز آهم سوخت همچون شمع هر کس همنشینم شد
دگر ننشست با من ساعتی با هر که بنشستم
فضولی سایه زان سرو قد بر من نمی افتد
ندارد بهره از سربلندی پایه پستم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به بیان احساسات عمیق خود درباره هستی و عدم میپردازد. او اشاره میکند که در دنیای وجود، به نوعی به بند نیبودن گرفتار شده و تفاوتی بین وجود و عدم برایش احساس نمیشود. او از زاهدی که به او وعدهها داده، شکایت میکند که در عوض شکستن پیمانها، خودش نتوانسته هیچ کار مفیدی انجام دهد و عمرش به بیهودگی گذشته است. شاعر سپس به دیوانگی خود اشاره میکند که باعث شده از قید عقل رهایی یابد و به عشق و ارتباط با معشوقش بپردازد. او همچنین بیان میکند که از ارتباط با دیگران دچار سوختگی میشود و در نهایت میگوید که دیگران توانایی درک او و حالت خاصش را ندارند. در کل، شعر به تضاد بین هستی و عدم، عشق و دیوانگی میپردازد.
هوش مصنوعی: در وجود، من قفل بر اصول خود میزنم به گونهای که برای هر کسی تفاوتی میان بودن و نبودن وجود ندارد.
هوش مصنوعی: من به خاطر نیازهای درونیام از وعدهها و پیمانهایم فرار کردم، اما ای زاهد، من هنوز به پیمانهام آسیب نزدهام و این پیمانه همچنان سالم مانده است.
هوش مصنوعی: تو از کنار من عبور کردی و من در حیرت ماندم، غافل از اینکه عمرم به سرعت سپری شد و نتوانستم هیچ کاری انجام دهم.
هوش مصنوعی: هر لحظه عقل من از زنجیر جنون رها میشود و به لطف خداوند، من دیوانه شدم و از قید عقل آزاد گردیدم.
هوش مصنوعی: من تو را دیدم و نگاه به هر چیز دیگر را ترک کردم. از تمام ارتباطات خود بریدم و فقط به تو وصل شدم.
هوش مصنوعی: هرکس که در کنار من نشسته، به خاطر غم و درد من مانند شمعی در حال سوختن شده است و دیگر نتوانسته است برای مدتی در کنار من بماند.
هوش مصنوعی: سایهی آن سرو قد بلند بر من نمیافتد، چرا که من پایینتر از او هستم و به همین دلیل از مقام و سربلندی او چیزی نصیبم نمیشود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
الا ای ساقی دلبر مدار از می تهی دستم
که من دل را دگرباره به دام عشق بربستم
مرا فصل بهار نو به روی آورد کار نو
دلم بربود یار نو بشد کار من از دستم
اگر چه دل به نادانی به او دادم به آسانی
[...]
من از تشریف مولانا چنان تنگ آمدم الحق
که در وی می گمان بردم که من ماهی در شستم
از آن دراعّۀ تنگم قبای صبر تنگ آمد
بلی چون تنگ روزیّم به رزق خویش پیوستم
چو شرط آمد که هر ظرفی بود از جنس مظروفش
[...]
ترش رویی و خشمینی چنین شیرین ندیدستم
ز افسونهاش مجنونم ز افسانهاش سرمستم
بتان بس دیدهام جانا ولیکن نی چنین زیبا
تویی پیوندم و خویشم کنون در خویش درجستم
همه شب از پریشانی چنان بودم که می دانی
[...]
من از دنیا و مافیها دل اندر نیکوان بستم
عجب دارم که بشکیبم ز روی خوب تا هستم
مرا باید که در دستم بود زلف پری رویان
چه باشد گر دهد یا نه مریدی بوسه بر دستم
خیال مهر ورزیدن نبود اندر سرم لیکن
[...]
ز عشقت خواستم از جان و یک دم با تو ننشستم
بریدم از جهان بهر تو و با تو نپیوستم
تو در ابرو گره بستی و گفتی «خون تو ریزم »
من این فال مبارک را درون دل گره بستم
ندارم حد آن کز شب روان زلف تو لافم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.