صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۹۰
زقید جسم جانهای عزیز آسان برون آید
به خوابی یوسف بی جرم از زندان برون آید
نگیرد رنگ دنیا هر که دارد جوهر مردی
که تیغ تیز از دریای خون عریان برون آید
خط شبرنگ می آید برون از لعل سیرابش
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۹۱
اگر طوفان زچشم خونفشان من برون آید
کجا از عهده خواب گران من برون آید؟
زهی غفلت که با این زشت کاری چشم آن دارم
که یوسف از غبار کاروان من برون آید
پر پروانه گردد پرده گوش آسمانها را
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۹۲
گر از نظاره خورشید در چشم آب میآید
ز روی لالهرنگش در نظر خوناب میآید
در آن محفل که بیآتش سپند از جای برخیزد
کجا خودداری از پروانه بیتاب میآید؟
ندارد صیدی از من صیدگاه عشق لاغرتر
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۹۳
مرا از غفلت خود بر سر این بیداد میآید
نباشد صید اگر غافل چه از صیاد میآید؟
به کوشش نیست دولت، پا به دامان توکل کش
که سرو از خاک بیرون با دل آزاد میآید
دل بیصبر خواهد توتیا کرد استخوانش را
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۹۴
به گوشم ناله اغیار دردآلود می آید
درین محفل زچوب بید بوی عود می آید
مگر بال و پر همت به فریادم رسد، ورنه
چه قطع راه شوق از پای خواب آلود می آید؟
زتمکین تو صبح محشر از جا برنمی خیزد
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۹۵
غم عالم به دل از دیده خونبار میآید
به این گلشن خزان از رخنه دیوار میآید
تسلی در دل آزرده عاشق نمیباشد
ازین ویرانه دایم ناله بیمار میآید
به سختیهای دوران صبر کن ای تشنه راحت
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۹۶
دل از مژگان خوابآلود در زنهار میآید
بلای جان بود تیغی که لنگردار میآید
میانجی نیست حاجت نقطه و پرگار وحدت را
سر همت بلندان خود به پای دار میآید
ندارد جنگ با هم شیوه مستوری و مستی
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۹۷
درین صحرا که یارب از پی نخجیر میآید؟
که آهو بیمحابا در پناه شیر میآید
دل بیدار میباید وصال زلف جانان را
ره خوابیده را طی کردن از شبگیر میآید
شده است از سوده الماس چون گنجینه گوهر
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۹۸
به قتل من چنان بیتاب آن شمشیر میآید
که از جوهر به گوشم ناله زنجیر میآید
ز توحید آنچنان مستم که از هر جنبش خاری
به گوش من صدای خامه تقدیر میآید
اگرنه پیچ و تاب درد کوته سازد این ره را
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۹۹
به آیین تمام از خُم شراب صاف میآید
عجب فوج پریزادی ز کوه قاف میآید!
اگر از پرده شب ظلمت غفلت هوا گیرد
ز خط هم آن ستمگر بر سر انصاف میآید
مخور بر دل مرا تا برخوری از فکر رنگینم
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۰۰
شود پاک از گنه هر کس به کوی عشق می آید
که آن دریای بی پایان به جوی عشق می آید
جز این درگاه باغ دلگشایی نیست عاشق را
اگرچه بوی خون از خاک کوی عشق می آید
مگر بی کوشش این دولت نصیب ما شود، ورنه
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۰۱
که بر بالین من با قامت چالاک می آید؟
که آه از سینه ام بیرون گریبان چاک می آید
در آن محفل که دیوار و در آتش زیر پا دارد
کجا خودداری از پروانه بیباک می آید؟
نمی آید علاج زهر خشک از سوزن عیسی
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۰۲
به آسانی به روی زرد ما کی رنگ می آید؟
به دور ما می لعلی برون از سنگ می آید
تپیدنهای دل در گوش من آهسته می گوید
که از تمهید صلح یار بوی جنگ می آید
اگر سیل سبکرفتار در دنبال من باشد
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۰۳
نفس از سینه ام از بس به خون آغشته می آید
سخن از لب مرا بیرون چو خون از کشته می آید
ز اشک و آه مگسل گردل روشن طمع داری
که نبض آن گهر در کف ازین سررشته می آید
شود صاحب بصیرت هر که پوشد دیده از دنیا
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۰۴
از ان گلشن دل گستاخ من گل چیده می آید
که چشم باغبان آنجا زخود پوشیده می آید
دل از گستاخی من جمع کن کز شرم رسوایی
نگاه از چشم من بیرون چو مو از دیده می آید
چرا آزاده در وحشت سرایی لنگر اندازد
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۰۵
اگر درد مرا زان بیمروت چاره میآید
نه آخر چشمه هم بیرون ز سنگ خاره میآید؟
کلیدی نیست غیر از سخترویی قفل مطلب را
به آهن این شرر بیرون ز سنگ خاره میآید
کدامین خانه پرداز است در جانم نمیدانم
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۰۶
بغیر از دل مصاف عشق دیگر از که می آید؟
زدن بر قلب آتش چون سمندر از که می آید؟
به روی تازه زیر بار دل عمری بسر بردن
درین بستانسرا غیر از صنوبر از که می آید؟
به اشک گرم چشم بیغمان را شستشو دادن
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۰۷
کدامین آتشینسیما به این ویرانه میآید؟
که از دیوار و در بوی پر پروانه میآید
مرا این خونبها بس از شهیدان کان بلای جان
به طوف خاک من با شیشه و پیمانه میآید
کف خاکستر من امشب آتش زیر پا دارد
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۰۸
گران گشتم به چشمش بس که رفتم بیطلب سویش
مرا از پای نافرمان چهها بر سر نمیآید!
چه بگشاید ز ماه عید بیهمدستی طالع؟
ز صیقل کار بیامداد روشنگر نمیآید
به گردون جنگ دارد چشم کوتهبین، نمیداند
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۰۹
نه بیدردی است گر اشکم به چشم تر نمیآید
مرا از سیرچشمی در نظر گوهر نمیآید
به چشم پاک کرد آیینه تسخیر آن پریرو را
چنین فتح نمایانی ز اسکندر نمیآید
نماند از سردمهریهای دوران در جگر آهم
[...]