گنجور

 
صائب تبریزی

زقید جسم جانهای عزیز آسان برون آید

به خوابی یوسف بی جرم از زندان برون آید

نگیرد رنگ دنیا هر که دارد جوهر مردی

که تیغ تیز از دریای خون عریان برون آید

خط شبرنگ می آید برون از لعل سیرابش

به آیینی که خضر از چشمه حیوان برون آید

سیه گردید از عشق لباسی روزگار من

خوشا روزی که این شمع از ته دامان برون آید

بکش تا می توانی خشم عالمسوز را در دل

کز این آتش به همواری گل و ریحان برون آید

لب گورست از بی برگی قسمت لب نانش

دهانی را که در صد سالگی دندان برون آید

ترا کز خاک برگ خرمی روید غنیمت دان

که برگ عیش ما از غنچه پیکان برون آید

نمی گردد به تلخ و شور رنگ جوهر ذاتی

که از دریا نگارین پنجه مرجان برون آید

اگر این است انصاف و مروت کاروانی را

چه افتاده است یوسف از چه کنعان برون آید؟

چنان دستی است در مهمان نوازیها مرا صائب

که چون سوفار، پیکان از دلم خندان برون آید

 
 
 
جامی

چو محمل بسته بر عزم سفر جانان برون آید

به همراهی او صد کاروان جان برون آید

ندارد هیچ کس تاب وداع او بگوییدش

که بر بیچارگان رحمی کند پنهان برون آید

مبند آن ماه گو محمل که می گریند صد بی دل

[...]

فضولی

نشاطم می‌کشد چون از تنم پیکان برون آید

که شاید دامن پیکان گرفته جان برون آید

نخواهم ماند زنده چون نجاتم دادی از هجران

بمیرد هر شرر کز آتش سوزان برون آید

غباری کان مقیم درگهت تا شد نمی‌خواهد

[...]

محتشم کاشانی

خوش آن بیداد کز فریاد من جانان برون آید

نفیر دادخواهان سر کشد سلطان برون آید

به عزم بزم خاصش گیرم آن دم دامن رعنا

که داد دادخواهان داده از ایوان برون آید

فلک هم در طلب سرگشته خواهد گشت تا دیگر

[...]

سام میرزا صفوی

چو تیر از دل کشم با تیر آن مه جان برون آید

چو شخصی کاز پی تعظیم با مهمان برون آید

صائب تبریزی

به امید چه از تن غافلان را جان برون آید؟

به کشتن می رود چون خونی از زندان برون آید

زمشرق می شود هر اختری در وقت خود طالع

رسد چون نوبت نان طفل را دندان برون آید

مخور زنهار روی دست این دریانوردان را

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه