گنجور

 
صائب تبریزی

گران گشتم به چشمش بس که رفتم بی‌طلب سویش

مرا از پای نافرمان چه‌ها بر سر نمی‌آید!

چه بگشاید ز ماه عید بی‌همدستی طالع؟

ز صیقل کار بی‌امداد روشنگر نمی‌آید

به گردون جنگ دارد چشم کوته‌بین، نمی‌داند

که بی‌تحریک ساقی باده در ساغر نمی‌آید

شکوه عشق هیهات است مغلوب نظر گردد

که کوه قاف عنقا را به زیر پر نمی‌آید

به آهی خرمن افلاک را بر هم زدم صائب

ز یک دل آنچه می‌آید ز صد لشکر نمی‌آید

به عشق لاابالی کوه طاقت برنمی‌آید

علاج شورش این بحر از لنگر نمی‌آید

مگر یاقوت سیرابش به داد ما رسد، ورنه

علاج تشنه ما از لب ساغر نمی‌آید

دل گردون نمی‌سوزد به آه آتشین ما

به دود تلخ، آب از دیده مجمر نمی‌آید

به دشواری توان دل از لباس فقر برکندن

به پای خود برون از بند نی، شکّر نمی‌آید

شکوه حسن او مهری به لب زد بی‌قراران را

که آواز سپند از هیچ مجمر برنمی‌آید

به داغ عشق دارد محرم و بیگانه یک نسبت

ازین آتش خلیل الله سالم بر نمی‌آید

خموشی پیشه کن تا دامن مطلب به دست آری

که بی‌پاس نفس از بحر گوهر برنمی‌آید

کدامین عنبرین‌مو می‌کند در سینه‌ام جولان؟

که از دریای دل یک موج بی‌عنبر نمی‌آید

به منزل می‌برد قطع تعلق کاروانی را

ز رهزن آنچه می‌آید ز صد رهبر نمی‌آید

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
غزل شمارهٔ ۳۲۰۸ به خوانش دریا قلیلی
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
سلمان ساوجی

چو رویت هرگزم نقشی به خاطر در نمی‌آید

مرا خود جز تو در خاطر، کسی دیگر نمی‌آید

خیال عارضت آبست، از آن در دیده می‌گردد

نهال قامتت سر و ست، از آن در بر نمی‌آید

مرا در دل همی آید که چون باز آیدم دلبر

[...]

جهان ملک خاتون

درخت وصل آن دلبر مگر در بر نمی‌آید

که کام جان من هرگز ز لعلش بر نمی‌آید

به سرو قامتش گفتم چرا نایی برم گفتا

منم سرو سهی لیکن قدم در بر نمی‌آید

من بیچاره از یادت نباشم یک زمان خالی

[...]

نسیمی

به جان وصل تو می‌خواهم ولیکن برنمی‌آید

به دست عاشق این دولت به جان و سر نمی‌آید

سر زلفش رها کردن، به جان، نتوان ز دست ای دل

که عمری کان ز کف بیرون رود دیگر نمی‌آید

دلم چون با سر زلفش کند عزم سفر با او

[...]

کلیم

به غیر از می کسی از عهدهٔ غم برنمی‌آید

زمان غصه بی‌ایام مستی سر نمی‌آید

تغافل بر شراب از توبه هرکس زد پشیمان شد

به استغنا کسی با دختر رز بر نمی‌آید

زمین دل اگر از آب حیوان پرورش یابد

[...]

صائب تبریزی

نه بی‌دردی است گر اشکم به چشم تر نمی‌آید

مرا از سیرچشمی در نظر گوهر نمی‌آید

به چشم پاک کرد آیینه تسخیر آن پری‌رو را

چنین فتح نمایانی ز اسکندر نمی‌آید

نماند از سردمهری‌های دوران در جگر آهم

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه