مرا از غفلت خود بر سر این بیداد میآید
نباشد صید اگر غافل چه از صیاد میآید؟
به کوشش نیست دولت، پا به دامان توکل کش
که سرو از خاک بیرون با دل آزاد میآید
دل بیصبر خواهد توتیا کرد استخوانش را
به این تمکین که شیرین بر سر فرهاد میآید
چرا بر یکدگر دارند غیرت کشتگان تو؟
رقم یکدست اگر از خامه فولاد میآید
دل سخت تو سنگ سرمه میگردد فغانها را
وگرنه کوه از یک ناله در فریاد میآید
اگرچه شاه را روی زمین زیر نگین باشد
به درگاه فقیران بهر استمداد میآید
مرا از سخترویی داد گردون توبه خواهش
ز روی سخت کار سیلی استاد میآید
ندارد صرفهای خون ریختن ما بیگناهان را
که خون زخم ما از دیده جلاد میآید
چنان شد عام در ایام ما ذوق گرفتاری
که صید وحشی از دنباله صیاد میآید
سرآمد نوبت خسرو، نوای بار بد طی شد
هنوز از بیستون آوازه فرهاد میآید
کدامین عقده دل باز کرد از زلف مشکینش؟
که دیگر بوی خون از شانه شمشاد میآید
از آن معمور میباشد خرابات مغان صائب
که آنجا هرکه غمگین میرود دلشاد میآید
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به احساسات و وضعیت انسانی در مواجهه با درد و رنج میپردازد. شاعر از غفلت و بیتوجهی انسانها سخن میگوید و میگوید که بیتوجهی به زندگی و مسائل پیرامون میتواند عواقبی ناخوشایند داشته باشد. او به زحمات و مصائب اشاره میکند و بیان میکند که در واقع هیچگونه بهرهای از غفلت نیست.
شاعر همچنین به سختیهای زندگی و احساس نیاز به امید و یاری اشاره میکند. او به دلیلی با پیوند احساسات انسانی و خونریزی گفتگو میکند و بیان میکند که درد و رنج افراد بیگناه هیچ فایدهای در پی ندارد.
در نهایت، شاعر به خوشبختی و شادکامی در میانه غم و غصه اشاره میکند و میگوید که برخی از مکانها میتوانند باعث تسکین خاطر شوند. به طور کلی، این شعر به چالشهای زندگی انسانی و جستجوی امید و شادکامی میپردازد.
هوش مصنوعی: غفلت من باعث میشود که در این وضعیت بد زندگی به سر ببرم. اگر من غافل باشم، دیگر چه اهمیتی دارد که صیاد کیست یا چه چیزی در انتظار من است؟
هوش مصنوعی: برای دستیابی به موفقیت و نعمت، تنها تلاش کافی نیست. باید با اعتماد و توکل به خدا، قدم برداریم، زیرا مثل درخت سرو که از خاک به آسمان میرود، تنها با دل آزاد و امید میتوان به نتیجه رسید.
هوش مصنوعی: دل بیصبر میخواهد که به عشق خود بپردازد و همچنان که فرهاد شیرین را میبیند، خود را به تسلیم و آرامش بسپارد.
هوش مصنوعی: چرا کسانی که از عشق تو جان دادهاند، بر یکدیگر حسادت و غیرت میورزند؟ اگر قرار باشد همه ما از یک ذنخ و سرچشمه آمده باشیم، چرا این احساسات متفاوت است؟
هوش مصنوعی: دل سنگی تو مانند سنگ سرمه میشود و به صداهای ناله کسی اهمیت نمیدهد، در حالی که کوهها از یک ناله به شدت به ناله و فریاد درمیآیند.
هوش مصنوعی: هرچند که پادشاه در زمین مقام و جایگاه بلندی دارد، اما در نیاز و مشکلات به درگاه فقیران و درماندگان روی میآورد و از آنها کمک میطلبد.
هوش مصنوعی: سختگیری و سنگدلی من باعث شد که از آسمان توفیق و بخشش را بخواهم، زیرا از روی این سختگیری، اگر کارها به نیکی انجام نشود، عواقب آن به سراغم خواهد آمد.
هوش مصنوعی: خونریزی و فدای ناحق ما بیگناهان هیچ فایدهای ندارد، چرا که زخمهای ما به دست کسی که ما را میآزارد، دیده میشود.
هوش مصنوعی: در دوران ما، به گونهای شده است که مردم به لذت و شادی در مشکلات عادت کردهاند، به طوری که حتی شکارهای وحشی نیز به دنبال شکارچیان میآیند.
هوش مصنوعی: زمان حکمرانی خسرو به پایان رسید، اما هنوز صدای نواهای زیبای فرهاد از روزگاران گذشته به گوش میرسد.
هوش مصنوعی: کدامین راز دل را از زلف سیاهش گشوده است؟ که بوی خون از شانهی شمشاد برمیخیزد.
هوش مصنوعی: خرابات مغان مکانی است که افرادی که غمگین و ناراحت به آنجا میروند، پس از مدتی و با گذراندن زمانی در آنجا، شاداب و خوشحال برمیگردند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
مرا باز از طریق ساقی خود یاد میآید
غم دیرینه بازم در دل ناشاد میآید
از این سو میرسد هجرش کشیده تیغ در کشتن
وز آن سو بختم از بهر مبارکباد میآید
بسوز، ای عاشق خسته که آن بیمهر میآید
[...]
فراوشم شود چندان کز او بیداد میآید
ولی فریاد از آن ساعت که یکیک یاد میآید
ملامت بین که هر سنگی که جست از تیشهٔ فرهاد
هوا میگیرد و هم بر سر فرهاد میآید
نه تنها آشنا، بیگانه را هم میخراشد دل
[...]
غمی، کز درد عشقت، بر دل ناشاد میآید
اگر با کوه گویم، سنگ در فریاد میآید
دلم، روزی که طرح عشق میانداخت، دانستم
که: گر سازم بنای صبر بی بنیاد میآید
نمیدانم چه بیرحمیست آن سلطان خوبان را
[...]
چو غافل از اجل صیدی سوی صیاد میآید
نخستین رفتن خویشم در آن کو یاد میآید
من پا بسته روز وعدهات آن مضطرب صیدم
که خود را میکشم در قید تا صیاد میآید
اگر دیگر مخاطب نیستم پیشش چرا قاصد
[...]
ز شهر دل به گوشم هر نفس فریاد می آید
که اینک لشگر غم خوش به استعداد می آید
اگر شیرین عنان را گرم سازد، بنگرد خسرو
که گلگون جانب او ، یا بر فرهاد می آید
دلم در دام آن صیاد مستغنی است و می ترسم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.