نه بیدردی است گر اشکم به چشم تر نمیآید
مرا از سیرچشمی در نظر گوهر نمیآید
به چشم پاک کرد آیینه تسخیر آن پریرو را
چنین فتح نمایانی ز اسکندر نمیآید
نماند از سردمهریهای دوران در جگر آهم
درختی را که سرما سوخت دودش برنمیآید
چنین کز عالم آب آمد آن سرو روان بیرون
نهال طوبی از سرچشمه کوثر نمیآید
اگر اهل دلی بر تیرهبختی صبر کن صائب
که داغ کعبه از زیر سیاهی بر نمیآید
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر احساس درد و ناکامی خود را بیان میکند. او میگوید که اشکش از درد بیرون نمیآید و هیچ چیز زیبا و باارزشی در زندگیاش نمیبیند. تصویری از اسکندر و فتحهایش به کار میبرد تا نشان دهد که دستاوردهای بزرگ، در شرایط دشوار به آسانی به دست نمیآید. همچنین، با اشاره به سرمایی که موجب خشک شدن درختی شده، بیان میکند که دیگر نمیتواند از این دگرگونیها بهرهای ببرد. در نهایت، شاعر به صبر دعوت میکند و تأکید میکند که حقیقت و زیبایی از دل تاریکیها به سختی به وجود میآید.
هوش مصنوعی: گرچه دلی دردمند دارم و اشکی برای ریختن ندارم، اما احساس میکنم که نداشتن درد به من اجازه نمیدهد که زیبایی واقعی دنیا را ببینم.
هوش مصنوعی: درخشش و زیبایی آن پریرو به حدی است که حتی اسکندر هم نمیتواند بر آن غلبه کند؛ این زیبایی تنها با یک نگاه پاک و خالص قابل درک است.
هوش مصنوعی: از سختیها و بیمهریهای زمانه چیزی در دل من نمانده است، مثل درختی که با سرمای شدید خشک شده و دیگر دودی از آن بلند نمیشود.
هوش مصنوعی: سرو روانی که از عالم آب به وجود آمده، نمیتواند به سادگی از سرچشمه کوثر نهال طوبی را بگیرد.
هوش مصنوعی: اگر شخصی در دلش عشق و محبت دارد، باید بر سختیها و ناامیدیهایش صبر کند، زیرا حقیقت بزرگ و ارزشمندی از زیر تیرهبختیها و دردها برنمیخیزد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چو رویت هرگزم نقشی به خاطر در نمیآید
مرا خود جز تو در خاطر، کسی دیگر نمیآید
خیال عارضت آبست، از آن در دیده میگردد
نهال قامتت سر و ست، از آن در بر نمیآید
مرا در دل همی آید که چون باز آیدم دلبر
[...]
درخت وصل آن دلبر مگر در بر نمیآید
که کام جان من هرگز ز لعلش بر نمیآید
به سرو قامتش گفتم چرا نایی برم گفتا
منم سرو سهی لیکن قدم در بر نمیآید
من بیچاره از یادت نباشم یک زمان خالی
[...]
به جان وصل تو میخواهم ولیکن برنمیآید
به دست عاشق این دولت به جان و سر نمیآید
سر زلفش رها کردن، به جان، نتوان ز دست ای دل
که عمری کان ز کف بیرون رود دیگر نمیآید
دلم چون با سر زلفش کند عزم سفر با او
[...]
به غیر از می کسی از عهدهٔ غم برنمیآید
زمان غصه بیایام مستی سر نمیآید
تغافل بر شراب از توبه هرکس زد پشیمان شد
به استغنا کسی با دختر رز بر نمیآید
زمین دل اگر از آب حیوان پرورش یابد
[...]
گران گشتم به چشمش بس که رفتم بیطلب سویش
مرا از پای نافرمان چهها بر سر نمیآید!
چه بگشاید ز ماه عید بیهمدستی طالع؟
ز صیقل کار بیامداد روشنگر نمیآید
به گردون جنگ دارد چشم کوتهبین، نمیداند
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.