گنجور

 
صائب تبریزی

گر از نظاره خورشید در چشم آب می‌آید

ز روی لاله‌رنگش در نظر خوناب می‌آید

در آن محفل که بی‌آتش سپند از جای برخیزد

کجا خودداری از پروانه بی‌تاب می‌آید؟

ندارد صیدی از من صیدگاه عشق لاغرتر

که از قتلم به چشم جوهر تیغ آب می‌آید

مگر شد نرم یاقوت لب او از غبار خط؟

که حرف بوسه از دل بر زبان بی‌تاب می‌آید

همانا بخت من از نارسایی‌ها برون آمد

که بی‌تکلیف در ویرانه‌ام سیلاب می‌آید

دل آگاه در پیری ز غفلت بیش می‌لرزد

که وقت صبح اکثر شبروان را خواب می‌آید

چو ماهی گر برآرم پر درین دریا عجب نبود

که هر موجی به چشم وحشتم قلاب می‌آید

چنان نازک شده است از گریه کردن پرده چشمم

که آبم در نظر از پرتو مهتاب می‌آید

نباشد پرده‌پوشی تیر کج را چون کمان صائب

کجا زاهد برون از گوشه محراب می‌آید؟

 
 
 
امیرخسرو دهلوی

صبا می‌جنبد و آن مست ما را خواب می‌آید

که از دم‌های سرد من جهان بی‌تاب می‌آید

ازان مهتاب جان‌افروز کان شب بود مهمانم

جهان تیره‌ست بر من چون شب مهتاب می‌آید

من اینجا زار می‌سوزم به تاریکی و تنهایی

[...]

ابن حسام خوسفی

شب عیش است و ساقی با شراب ناب می‌آید

ز عکس طلعت او شعلهٔ مهتاب می‌آید

شب اندوه و تنهایی مرا از مطلع دولت

بشارت داد کان خورشید عالم‌تاب می‌آید

چو اندر دیده می‌آید خیال لعل میگونت

[...]

طغرای مشهدی

سرزلف ترا تا دید دل، از پای می افتد

مدام این طفل را در اول شب، خواب می آید

چنان طفل نگه را بی رخت سرگشته می بینم

که پنداری ز راه کوچه گرداب می آید

حزین لاهیجی

مداوای جنون از دیده بی‌خواب می‌آید

کز او دایم به گوش من، صدای آب می‌آید

شبی در بزم بی‌سامان من ای هم‌نشین، بنشین

چراغ داغ من کافی‌ست، تا مهتاب می‌آید

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه