ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۲۳
چه بود این چرخ گردان را که دیگر گشت سامانش؟
به بستان جامهٔ زربفت بدریدند خوبانش
منقش جامههاشان را کهشان پوشید فروردین
فرو شست از نگار و نقش ماه مهر و آبانش
همانا با خزان گل را به بستان عهد و پیمان بود
[...]
قطران تبریزی » دیوان اشعار » ترجیعات » شمارهٔ ۱ - در مدح ابوالحسن علی لشگری
نبرده بوالحسن کافاق آباد است ز احسانش
علی کز همت عالی بزیبد تخت کیوانش
چو اندر بزم بنشیند همی ماه سما دانش
چو اندر صف بخواهد کین همی پیل دمان خوانش
نیاید روز کوشیدن برابر چرخ و کیوانش
[...]
مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۷۸ - مدح
سخا زریست کز همت زند رای تو بر سنگش
سخن نظمی است کز معنی دهد رای تو سامانش
ازین اندک هنر خاطر همی امید بگسستم
چو در مدح تو پیوستم هنر دیدم فراوانش
مرا دانی که آن باید که هر کو نیک شعر آید
[...]
امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۲۶۵
همی جویم نگاری را که دارم چون دل و جانش
همی خواهم که یک ساعت توانم دیدن آسانش
اگر پیمان کند با من منم در خط پیمانش
وگر فرمان دهد بر من منم در بند فرمانش
نهاد اندر سرم ابری که پیدا نیست بارانش
[...]
سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۶
دلم برد آن دلارامی که در چاه زنخدانش
هزاران یوسف مصرست پیدا در گریبانش
پریرویی که چون دیوست بر رخسار زلفینش
زره مویی که چون تیرست بر عشاق مژگانش
به یک دم میکند زنده چو عیسی مرده را زان لب
[...]
ادیب صابر » دیوان اشعار » ملحقات » قصاید » شمارهٔ ۵
دلم عاشق شدن فرمود و من برحسب فرمانش
در افتادم بدان دردی که پیدا نیست درمانش
پریشان زلف دلبندی دلم بربود و هر ساعت
پریشان کرد حالم را سر زلف پریشانش
قرار و خواب و شیرینی ز جان و چشم و عیش من
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۵
کشد مو بر تن نخجیر تیر از شوق پیکانش
به دل چون رنگ بر گل میدود زخم نمایانش
همین بس در بهارستان محشر خونبهای من
غبارش بوی گل شد در رکاب و گرد جولانش
گل پیمانه در دستش ز خجلت غنچه میگردد
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۲۶ - قصیدهٔ مرآت الصفا، در حکمت و تکمیل نفس
دل من پیر تعلیم است و من طفل زبان دانش
دم تسلیم سر عشر و سر زانو دبستانش
نه هر زانو دبستان است و هر دم لوح تسلیمش
نه هر دریا صدف دار است و هر نم قطره نیسانش
سر زانو دبستانی است چون کشتی نوح آن را
[...]
سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۱ - در مدح سلطان بهرام شاه غزنوی گوید
گهر بر زر همی بارم ز یاقوت در افشانش
شدم چون ذره ای در سایه خورشید رخشانش
خیالش همچو او هیچم نمی پرسد عجب نبود
که از بیمار پرسیدن نگردی هم پشیمانش
بعمر ار چند ننهاده است یک شب روی بر رویم
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۲۴
پریشان باد پیوسته دل از زلف پریشانش
وگر برناورم فردا سر خویش از گریبانش
الا ای شحنه خوبی ز لعل تو بسی گوهر
بدزدیدست جان من برنجانش برنجانش
گر ایمان آورد جانی به غیر کافر زلفت
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۹۶
به سنگی چون سگان از دور خرسندم ز دربانش
سگ آن عزت کجا دارد که بنشانند بر خوانش؟
به بازوی من گردن زده کی باشد این دولت؟
که در گردن درآرم تنگ دستی چون گریبانش
ز دور انگشت می خایم، به حیلت، چون نمی یابم
[...]
خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » قصاید » شمارهٔ ۳۱ - فی مدح الصاحب السعید جمال الدولة و الدین احمد
چه کاخست این که کیوانست جفت طاق ایوانش
قمر خشتی ز دیوارش فلک رکنی از ارکانش
زلال کوثر و تسنیم آب حوض دلجویش
نهال سدره و طوبی نبات صحن بستانش
فلک گردونه ئی زردوز پیش صفه ی بارش
[...]
کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۶۴۷
نشان شیروان دارد سر زلف پریشانش
دلیلی روشن است اینکه چراغی زبر دامانش
هر آن شمعی که در مجلس نهی با روی او ساقی
چو خود را در میان بیند روان برخیز و بنشانش
دل ریش ار چه راز خود ز جان در پرده می دارد
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۵۱
چه خوش جمعیتی داریم از زلف پریشانش
بود دلشاد جان ما که دلدار است جانانش
بیاور دُردی دردش که آن صاف دوای ماست
کسی کو درد دل دارد همان درد است درمانش
دلم گنجینهٔ عشقست و خوش گنجی در او پنهان
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۵۲
پریشان کرد حال من سر زلف پریشانش
بر افکن زلف از عارض شب من روز گردانش
چه خوش درد دلی دارم که هر درمان فدای او
به جان این درد می جویم نخواهم کرد درمانش
دلم گنجینهٔ عشق است و نقدگنج او در وی
[...]
حسین خوارزمی » دیوان اشعار » غزلیات، قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۱۹
خوشا جانی که بستاند بدست خویش جانانش
زهی عیدی که عاشق را کشد از بهر قربانش
چو لاله داغ دل باید چو غنچه چاک پیراهن
که تا یابد مشام جان شمیمی از گلستانش
بکن پیراهن هستی ز شوقش چاک تا دامن
[...]
جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » قصاید » شمارهٔ ۱۱ - قصیدهٔ جلاء الروح در جواب قصیدهٔ مرآت الصفا یا بحرالابرار یا قصیدهٔ شینیهٔ خاقانی
معلم کیست عشق و کنج خاموشی دبستانش
سبق نادانی و دانا دلم طفل سبق خوانش
ز هر کس ناید این استاد شاگردی نه هر کوهی
بدخشان باشد و هر سنگپاره لعل رخشانش
زبان جز بی زبانی نیست این نادر معلم را
[...]
امیرعلیشیر نوایی » دیوان اشعار فارسی » قصاید » ستهٔ ضروریه » شمارهٔ ۶ - نسیم الخلد
معلم عشق و پیر عقل شد طفل دبستانش
فلک دان بهر تأدیب وی اینک چرخ گردانش
دبستان بین معلم را که باشد از ره معنی
عناصر چار دیوار و رواق چرخ ایوانش
عجب کج مج زبان طفلی که استادی بدین دقت
[...]
کوهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۷
دلم در بند زلف تست ای دلبر مرنجانش
بخوان وصل خود بنشان پس ایمه همچو مهمانش
بمهمانی دل ما را نداری جز جگر خواری
چو پروانه از او کردی به شمع چهره بریانش
بیک حالت نه می بینم دل صد پاره را هر دم
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » معمیات » بخش ۳۰ - حمزه
جهانی دل کباب از غم که آن گل ز آه مستانش
شرار اخگر دل میجهد بر طرف دامانش