سخا زریست کز همت زند رای تو بر سنگش
سخن نظمی است کز معنی دهد رای تو سامانش
ازین اندک هنر خاطر همی امید بگسستم
چو در مدح تو پیوستم هنر دیدم فراوانش
مرا دانی که آن باید که هر کو نیک شعر آید
نباشد جز به نام تو همه فهرست دیوانش
به حلمی کز توانایی ستاند کوه البرزش
به طبعی کز قوی حالی پرستد بحر عمانش
چو گردون خادمی داری بناز تن همی دارش
چو دولت مرکبی داری به کام دل همی رانش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره ستایش و هنر شاعری است که به خاطر فضل و بزرگی نام یک شخص خاص، به توصیف و مدح او میپردازد. شاعر به قدرت بیان و هنرش اشاره میکند و میگوید که با الهام از نام آن شخص، اشعارش سامان مییابد. همچنین به ویژگیهای برجستهای که دارد، از جمله حلم و قدرت بیان اشاره میکند و در نهایت به نعمتها و کامیابیهایی که در خدمت این شخصیت دارد، اشاره میکند. به طور کلی، شعر حس تقدیر و احترام را به همراه دارد و بر اهمیت نام و شخصیت مورد مدح تأکید میکند.
هوش مصنوعی: بخشش مانند طلاست که با اراده و همت تو، میتواند قوی و پایدار شود. سخن نیکو، مانند نظم شعر است که از عمق معنا، میتواند به زندگی تو ساختار و سامان ببخشد.
هوش مصنوعی: از این کمبود هنر، دیگر امیدی به خاطر ندارم. زمانی که در ستایش تو قرار گرفتم، هنرهای فراوانی را دیدم.
هوش مصنوعی: آن کسی که شعر خوب میسراید، جز به نام تو که در دیوانش ذکر شده، نیست.
هوش مصنوعی: با صبوری که از قدرت ناشی میشود، کوه البرز را به خود میگیرد و با روحیهای که از حال خوب الهام میگیرد، دریای عمان را پرستش میکند.
هوش مصنوعی: اگر در زندگیات کسی مثل آسمان به تو خدمت کند، باید باافتخار و احترام بدنی را که داری نگهداری. و اگر خوشبختی و سعادت تو را در آغوش گرفته است، باید آن را به دلخواه خود هدایت کنی.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چه بود این چرخ گردان را که دیگر گشت سامانش؟
به بستان جامهٔ زربفت بدریدند خوبانش
منقش جامههاشان را کهشان پوشید فروردین
فرو شست از نگار و نقش ماه مهر و آبانش
همانا با خزان گل را به بستان عهد و پیمان بود
[...]
نبرده بوالحسن کافاق آباد است ز احسانش
علی کز همت عالی بزیبد تخت کیوانش
چو اندر بزم بنشیند همی ماه سما دانش
چو اندر صف بخواهد کین همی پیل دمان خوانش
نیاید روز کوشیدن برابر چرخ و کیوانش
[...]
همی جویم نگاری را که دارم چون دل و جانش
همی خواهم که یک ساعت توانم دیدن آسانش
اگر پیمان کند با من منم در خط پیمانش
وگر فرمان دهد بر من منم در بند فرمانش
نهاد اندر سرم ابری که پیدا نیست بارانش
[...]
دلم برد آن دلارامی که در چاه زنخدانش
هزاران یوسف مصرست پیدا در گریبانش
پریرویی که چون دیوست بر رخسار زلفینش
زره مویی که چون تیرست بر عشاق مژگانش
به یک دم میکند زنده چو عیسی مرده را زان لب
[...]
دلم عاشق شدن فرمود و من برحسب فرمانش
در افتادم بدان دردی که پیدا نیست درمانش
پریشان زلف دلبندی دلم بربود و هر ساعت
پریشان کرد حالم را سر زلف پریشانش
قرار و خواب و شیرینی ز جان و چشم و عیش من
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.