پریشان کرد حال من سر زلف پریشانش
بر افکن زلف از عارض شب من روز گردانش
چه خوش درد دلی دارم که هر درمان فدای او
به جان این درد می جویم نخواهم کرد درمانش
دلم گنجینهٔ عشق است و نقدگنج او در وی
اگر گنج خوشی جوئی بجو در کنج ویرانش
اگر در مجلس رندان زمانی فرصتی یابی
ز ذوق این شعر مستانه درآن مجلس فروخوانش
اگر زاهد ز مخموری نخواهد نعمت الله را
به جان جملهٔ رندان که می خواهند رندانش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این متن بیانگر احوالات عاشقانه و دلشکستگی شاعر است. شاعر به زلف پریشان و زیبایی یار اشاره میکند که حال او را خراب کرده است. او به عشق و درد دل خود میبالد و میخواهد که تمام درمانها را فدای این عشق کند. دل او پر از عشق است و آن را گنجینهای میداند که در ویرانیها آثاری از خوشی وجود دارد. شاعر به دیگران پیشنهاد میکند که از لذت شعر او در مجالس رندان بهره ببرند و به نقد نعمتهای الهی بپردازند، حتی اگر زاهدان از نوشیدنی پرهیز کنند. در مجموع، این شعر به شدت تحت تأثیر عشق و زیبایی و لذت زندگی است.
هوش مصنوعی: حالت مرا به هم ریخته و پریشان کرده است، زیبایی و موهای آشفتهاش را بر چهرهام افکنده است. او با زلفهایش روز را به شب مبدل کرده است.
هوش مصنوعی: من دردی دارم که خیلی عزیز است و به خاطر او حاضر هستم هرگونه درمانی را کنار بگذارم. احساس میکنم حتی نمیخواهم که این درد را درمان کنم.
هوش مصنوعی: دل من مکانی پر از عشق است و ارزش واقعی آن در درونش نهفته است. اگر به دنبال خوشبختی هستی، باید به عمق ویرانی آن نگاه کنی.
هوش مصنوعی: اگر در جمع دوستان خوشگذران فرصتی پیدا کردی، این شعر شاداب و شگفتانگیز را در آنجا بخوان.
هوش مصنوعی: اگر زاهد از شادی و میخواری دست بکشد، نمیتواند نعمتهای خداوند را درک کند. در عوض، این شادی و خوشی برای کسانی که به دنبال خوشبختی هستند، لازم و ضروری است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چه بود این چرخ گردان را که دیگر گشت سامانش؟
به بستان جامهٔ زربفت بدریدند خوبانش
منقش جامههاشان را کهشان پوشید فروردین
فرو شست از نگار و نقش ماه مهر و آبانش
همانا با خزان گل را به بستان عهد و پیمان بود
[...]
نبرده بوالحسن کافاق آباد است ز احسانش
علی کز همت عالی بزیبد تخت کیوانش
چو اندر بزم بنشیند همی ماه سما دانش
چو اندر صف بخواهد کین همی پیل دمان خوانش
نیاید روز کوشیدن برابر چرخ و کیوانش
[...]
سخا زریست کز همت زند رای تو بر سنگش
سخن نظمی است کز معنی دهد رای تو سامانش
ازین اندک هنر خاطر همی امید بگسستم
چو در مدح تو پیوستم هنر دیدم فراوانش
مرا دانی که آن باید که هر کو نیک شعر آید
[...]
همی جویم نگاری را که دارم چون دل و جانش
همی خواهم که یک ساعت توانم دیدن آسانش
اگر پیمان کند با من منم در خط پیمانش
وگر فرمان دهد بر من منم در بند فرمانش
نهاد اندر سرم ابری که پیدا نیست بارانش
[...]
دلم برد آن دلارامی که در چاه زنخدانش
هزاران یوسف مصرست پیدا در گریبانش
پریرویی که چون دیوست بر رخسار زلفینش
زره مویی که چون تیرست بر عشاق مژگانش
به یک دم میکند زنده چو عیسی مرده را زان لب
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.