گنجور

 
خواجوی کرمانی

چه کاخست این که کیوانست جفت طاق ایوانش

قمر خشتی ز دیوارش فلک رکنی از ارکانش

زلال کوثر و تسنیم آب حوض دلجویش

نهال سدره و طوبی نبات صحن بستانش

فلک گردونه ئی زردوز پیش صفه ی بارش

زحل چوبک زن هندو فراز طاق ایوانش

اساس طینت آدم ز خاک روح بخشایش

نسیم نکهت جنت ز باد عنبرافشانش

ستون سقف مرفوع از تراششهای نجارش

بنای بیت معمور از عمارتهای طیانش

فروغ چشمه ی خورشید عکس شمسه ی سقفش

طراز کسوت افلاک عطف ذیل سکّانش

مسامیر ثوابت بابی از اوتاد ابوابش

تصاویر عناصر نقشی از نیرنگ الوانش

چراغ طارم کملی فروغ ماه منجوقش

همای گلشن قدسی ذباب جوف بطنانش

سر بامش بر اوج طارم علوی شرف دارد

که گردون سده ی ایوان و دربانست کیوانش

مه نو مو بود شام از خم محرابی طاقش

سپیده دم زند صبح از لب بام شبستانش

ازین سرچشمه گر وقتی سکندر شربتی خوردی

ز سر بیرون شدی حالی هوای آب حیوانش

بر آید ماه گردون تا بگیرد روزن بامش

در افتد شاه انجم تا ببوسد پای دربانش

چو صحنش باغ رضوانست از صرصر چه آسیبش

چو سطحش اوج کیوانست از گردون چه نقصانش

غباری کز سر بامش نسیم صبح برباید

کشد در چشم حورالعین بجی سرمه رضوانش

چه کاخست این که دارد باغ جنت بوی گلزارش

چه باغست اینکه دارد شاخ طوبی داغ ریحانش

عروس چرخ هر روز از شبستان زان ببام آید

که خواند صاحب اعظم بدین کاشانه مهمانش

فروغ دیده ی دولت چراغ دوده ی ملت

زلال چشمه ی حکمت محیط نقطه ی دانش

جمال دولت و دین آنکه از فرط ایادی شد

ز اوج ماه تا ماهی غریق بحر احسانش

برید عالم غیبست رای عالم آرایش

مدار مرکز فضلست صدر آسمان مانش

ورای طارم افلاک خلوتگاه خدّامش

قصور روضه ی فردوس نزهتگاه غلمانش

شراع شارع اوهام ذیل خیمه ی قدرش

براق بارق اجرام برق نعل یکرانش

نگین خاتم دست قدر حکم قضا قدرش

تکین مسند ملک هنر ذات ملک سانش

بهای گوهر درج کمال از گرد نعلینش

فروغ اختر برج جلال از رای رخشانش

کند تیغ از سر حدّت تراش از پهلوی کلکش

نهد تیر از ره انصاف سر بر خط فرمانش

ثناخوانی بود هفت اختر گردنده در کویش

نمکدانی بود نه کاسه ی پیروزه بر خوانش

اگر صیت جهانگیرش فرس بر آسمان راند

فضای عرصه ی گردون بود گامی ز میدانش

عروس کله ی طبعش چو بر ماه افکند چنبر

شود مجموعه ی دلها سر زلف پریشانش

رهی در خدمتش آبی بر آتش می زند ورنی

کجا از سر برون رفتی هوای خاک کرمانش

برون از ناله ی زیرش زبم حاصل نشد چیزی

مگر زین پس بچنگ آید نوایی از سپاهانش

همیشه تا گل صد برگ بر طرف چمن خندد

گل اقبال بادا در چمن پیوسته خندانش

ملازم دولت پیرش مساعدت بخت برنایش

مناظر اختر سعدش مربّی لطف یزدانش

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode