دلم عاشق شدن فرمود و من برحسب فرمانش
در افتادم بدان دردی که پیدا نیست درمانش
پریشان زلف دلبندی دلم بربود و هر ساعت
پریشان کرد حالم را سر زلف پریشانش
قرار و خواب و شیرینی ز جان و چشم و عیش من
ببردند از بن دندان لب شیرین و دندانش
لبش یاقوت خندان است و گریانم نبیند کس
اگر وقتی ظفر یابم بدان یاقوت خندانش
جمال حور عین دارد مگر کز روضه جنت
به دنیا از پی فتنه فرستادده است رضوانش
گر از مشرق برآید چشمه خورشید هر روزی
رخش خورشید درخشان گشت و مشرق شد گریبانش
همی جستم به عمر اندر درازی در شب وصلش
نبود آن راکه می جستم مگر در روز هجرانش
شکست زلف آن دلبر دلم بربود هر لحظه
که در زلفش همی دیدم نشان عهد و پیمانش
به پیرایش اگر در زلف او ره یافت نقصانی
جمال او و عشق من زیادت شد ز نقصانش
به قصد گوی با چوگان به میدان دیدمش روزی
ز زلف او و پشت من حسد می برد چوگانش
خم چوگان او با گوی هر ساعت به میدان در
همان کردی که روز باد زلفش با زنخندانش
ز رشک آنکه تا با زلف مشکینش نیامیزد
به آب دیده بنشاندم سراسر گرد میدانش
دلم را در خم زلفش به زندان کرد عشق او
چو مداح خداوند ست نگذارم به زندانش
رئیس شرق مجدالدین، ابوالقاسم علی کایزد
مزین کردعالم را به عدل و حلم و احسانش
خداوندی که در انواع دعوی خداوندی
ز اعداد نجوم آسمان بیش از برهانش
سلیمان قدر و اصف دل محمد خلق و حیدرکف
که مثل خویش خواندندی اگر دیدندی ایشانش
نه خورشید و نه کیوان است و هم خورشید و هم کیوان
همی خوانند در قدر و محل خورشید و کیوانش
چو در ایوان بود بزمش به ایوان آی تا بینی
که هم خورشید و هم کیوان همی تابد زایوانش
کفش چون آب حیوان است عمر شکر مدحت را
که جستی خضر پیغمبر حیات از آب حیوانش
معاذالله معاذالله اگر حیوان چنین بودی
به عمر جاودان بودی سکندر نیز مهمانش
ندانم سوره ای در مکرمت کان نیست در ذکرش
ندانم آیتی ازمحمدت کان نیست در شانش
به فر و عدل او گشته است هم روشن هم آبادان
هران موضع که روزی ظلم تاری کرد و ویرانش
از آن عهدی که بر درگاه میمونش ملازم شد
به گوش آواز یک مظلوم نشنیده است دربانش
سخا را کار چون زرست با دست سخا ورزش
سخن را لفظ پر درست با کلک سخندانش
به دست او نگه کن چون قلم در دست او باشد
اگر ابری همی خواهی که از علم است بارانش
جهان را گرچه نعمت هاست در پیدا و در پنهان
کم از یک جود او باشد همه پیدا و پنهانش
اگر چه بهترین خلق عالم را پسر باشد
بزرگی را پدر شد تا برادر خواند سلطانش
اگر مردم به عقل و علم در عالم شرف یابد
همی خدمت کند اینش همی مدحت کند آنش
شنیدستم ز دانایان که دانش جان جان باشد
بدان جان است در جانش که با جان ماند در جانش
ثبات کوه در حلمش سخای ابر در دستش
نسیم مشک در خلقش نعیم خلد در خوانش
فری زان اسب میمونش که بر دریا و بر هامون
بود چون باد رفتارش، بود چون چرخ جولانش
به دریا فرق نتوانند کرد از کشتی نوحش
به هامون باز نشناسند از تخت سلیمانش
خداوند از بر او خضر و موسی را همی ماند
از آن باشند دریاها و هامونها به فرمانش
خداوندی که اندر نامهای رتبت و رفعت
همیشه از خداوندان، خداوندست عنوانش
ز عزم او همی گوید به جاه او همی نازد
خرد ز آغاز و انجامش جهان مبدا و پایانش
بدان معنی که در آفاق چون او نیست در ارکان
دعا گویند آفاقش، ثنا خوانند ارکانش
به از بنده نگوید خلق مدح مجلس عالی
بدین معنی مسلم کرده اند اهل خراسانش
ز شعر بنده پر در شد دهان لفظ هر روای
که مدح مجلس عالی پر از در کرد دیوانش
بدین حسن و طراوت شعر اگر مسعود را بودی
هزاران آفرین کردی روان سعد سلمانش
همیشه تاهمی خوانند در اخبار و درقرآن
صفات یوسف و حسنش حدیث نوح و طوفانش
جهان دل باد و او دانش خراسان مصر و او یوسف
خداوند جهان داده بقای نوح و لقمانش
چنان کوه است در گیتی پناه شاعر و زایر
همیشه باد در عالم پناه الطاف یزدانش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره عشق و زیبایی است و گوینده در آن احساسات عمیق خود را نسبت به معشوق ابراز میکند. او از درد عشق و پریشانی ناشی از جدایی صحبت میکند و از زیباییهای معشوقش، از جمله زلفهای پریشانش و لبهای یاقوتیاش، تمجید میکند. شاعر همچنین به قدرتهای خداوند و اهمیت به عدل و احسان اشاره دارد و زیباییها و اقتدار معشوق را به زیباییهای طبیعت مقایسه میکند. در نهایت، او عشق و معرفت را گوهری ارزشمند میداند که ما را به سوی دیگران راهنمایی میکند.
هوش مصنوعی: دل من به من دستور عاشق شدن داد و من هم طبق این فرمان، به دردی گرفتار شدم که هیچ درمانی برایش نمیتوان یافت.
هوش مصنوعی: زلفهای نامرتب محبوبی دل مرا ربوده و هر لحظه حال مرا به هم میریزد.
هوش مصنوعی: زندگی و آرامش و خوشیام را به کلی از من گرفتهاند، مثل اینکه دندانهای شیرینش همه چیز را از من ربودهاند.
هوش مصنوعی: لبخند او مانند یاقوت درخشان است و من در درونم غمی دارم که کسی آن را نمیبیند. اگر روزی به پیروزی برسم، به همین لبخند زیبا نگاه میکنم.
هوش مصنوعی: زیبایی حوریان بهشتی را دارد، مگر اینکه رضوان او آن را از باغهای بهشت به دنیا فرستاده باشد تا فتنهای به راه اندازد.
هوش مصنوعی: هر روز وقتی خورشید از سمت شرق طلوع میکند، درخشانیاش افزایش مییابد و به مانند آن است که گریبانش را به مشرق نشان میدهد.
هوش مصنوعی: در طول زندگیام به دنبال وصال او بودم، اما هرگز نتوانستم آنچه را که میخواستم پیدا کنم، بلکه تنها در زمان جداییاش موفق به مشاهدهاش شدم.
هوش مصنوعی: هر بار که نشانهای از عهد و وفای دلبر را در زلف او میدیدم، دل من به شدت دچار آشفتگی و شکست میشد.
هوش مصنوعی: هر چه بیشتر به زیباییهای او نگاه میکنم، متوجه نقصی در جمالش میشوم و عشق من به او بیشتر میشود.
هوش مصنوعی: روزی در میدانی، به قصد بازی با چوگان، او را دیدم که از زلفهایش به زیباییاش حسد میبرد. انگار چوگان او در آن لحظه از زیباییاش میخواست برتری پیدا کند.
هوش مصنوعی: خم چوگان او با گوی هر لحظه در میدان میرقصد، همانطور که روزگار با وزش باد، زلف او را به بازی میگیرد و لبخند بر لبانش میآورد.
هوش مصنوعی: به خاطر حسادت از اینکه دیگران نتوانند با موهای مشکی او درآمیزند، تمام اشکم را در گرد میدان او ریختم.
هوش مصنوعی: عشق او باعث شده که دلم را در زلفهایش به بند بکشد، مانند ستایشی که برای خداوند میشود. من هرگز نمیگذارم او را در این بند نگهدارم.
هوش مصنوعی: ابوالقاسم علی کایزد، که رئیس شرق است، با عدالت، بردباری و نیکوکاری خود، جهانی را تزئین کرده است.
هوش مصنوعی: خداوندی که در همهٔ انواع دعوی و ادعاها، برتری و عظمتش از دلیل و برهانهای ستارهشناسی و اعداد آسمانی بیشتر است.
هوش مصنوعی: سلیمان قدرت و اصف قامت محمد و حیدر را مینمودند، اگر آنها را میدیدند، هیچکس را به پای آنها نمیرساندند.
هوش مصنوعی: نه خورشید و نه سیاره کیوان در این مکان هستند، اما در مقام و فضایی که خورشید و کیوان قرار دارند، بهطور همزمان از آنها یاد میشود.
هوش مصنوعی: وقتی که جشن و مهمانی در ایوان برپا است، به آنجا برو تا ببینی که هم خورشید و هم سیاره کیوان (زحل) از سرای او نور میافشانند.
هوش مصنوعی: کفش با ارزش و اهمیتش مانند آب حیات است و عمر شیرین مدح و ستایش، مانند جست و جوی خضر نبی برای دستیابی به زندگی ابدی از آن آب حیات است.
هوش مصنوعی: به هیچ وجه، به هیچ وجه اگر تو اینچنین حیوانی بودی، عمر جاودانی میداشتی و سکندر هم مهمان تو بود.
هوش مصنوعی: نمیدانم آیا سورهای درباره فضیلت تو هست، زیرا در ذکر آن سوره چیزی نمیدانم. نمیدانم آیا نشانهای از محمد در عظمت تو وجود دارد، زیرا درباره شان تو آگاهی ندارم.
هوش مصنوعی: با نیروی و عدل او، هر جایی که روزی ظلم و ویرانی به آنجا آمده، اکنون روشن و آباد شده است.
هوش مصنوعی: از زمانی که درگاه این مکان خوشیمن به خودی خود به فرشتهاش وابسته شد، دربان آن هرگز صدای کسی که در حال ناله و بینوا باشد را نشنیده است.
هوش مصنوعی: سخا و سخاوت مانند طلا هستند که باید با دقت و مهارت به کار گرفته شوند. هنر گفتار نیز نیازمند زبان و کلمات مناسب است که با نبوغ و ذکایتی که در پس آن است، به درستی بیان شود.
هوش مصنوعی: این جمله به این معنی است که باید توجه و تمرکز خود را به شخصی بسپاریم که قدرت و مدیریت امور را به خوبی در دست دارد. اگر به دنبال دریافت علم و دانش هستیم، باید به منبعی مطمئن و قابل اعتماد مراجعه کنیم که مانند باران دانش و آگاهی را به ما ارزانی کند.
هوش مصنوعی: جهان پر از نعمتها و خوبیهاست، اما همه این نعمتها در مقایسه با بخشش و generosity او، چه در آشکار و چه در نهان، کم ارزش هستند.
هوش مصنوعی: هرچند که بهترین موجودات در دنیا، فرزندان هستند، اما بزرگی و عظمت به پدر تعلق دارد تا بتواند کسی را که در جایگاه سلطنت است، برادر خطاب کند.
هوش مصنوعی: اگر انسان به دانایی و علم دست یابد، باید به دیگران خدمت کند و فضایل آنها را نیز ستایش کند.
هوش مصنوعی: از حکیمان شنیدهام که علم و دانش، روح روح است. این دانش باید در وجود انسان نهادینه شود و همچنان در او باقی بماند.
هوش مصنوعی: کوه با صبر و آرامش خود محکم است، ابر با بخشش و generosity خود باران میبارد، نسیم با عطر خوش خود روح را تازه میکند و بهشت با زیبایی و فراوانیاش مهمانان را خوشحال میسازد.
هوش مصنوعی: از این اسب میمونش فریاد برآور که بر روی دریا و بر دشتهای وسیع چون باد رفتار میکند و چون چرخ پیش میرود.
هوش مصنوعی: در دریا نمیتوان تفاوتی بین کشتی نوح و دیگر کشتیها قائل شد. همچنین، در هامون نمیتوان تخت سلیمان را از سایر تختها تشخیص داد.
هوش مصنوعی: خداوند همچنان که موسی و خضر را در دریاها و بیابانها به اراده خود نگه داشته، قدرت و تسلطی بر همه چیز دارد.
هوش مصنوعی: خدایی که در نامها و مقامهایش همیشه از دیگر خداوندان برتر است، به حق خداوند محسوب میشود.
هوش مصنوعی: او از اراده و تصمیم خود سخن میگوید و به مقام و جایگاهش افتخار میکند. خرد و عقل به آغاز و پایان کارهایش اشاره دارند و جهان به عنوان مبدأ و مقصود از وجود او تلقی میشود.
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که در جهان کسی مانند او وجود ندارد. در جاهایی که به دعا و نیایش میپردازند، به او اشاره میشود و در مکانهای مهم و اساسی، ویژگیها و صفات او را ستایش میکنند.
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که دیگران بهتر از بنده نمیتوانند در مورد خوبیهای یک جمع شایسته حرف بزنند و آن را ستایش کنند. اهل خراسان این نکته را بهطور مسلم پذیرفتهاند.
هوش مصنوعی: شعر من سبب شد که دهان هر کسی که در مدح این مجلس برجسته سخن میگوید، پر از تحسین و ستایش شود و دیوان اشعارش را غنی و پرمحتوا کند.
هوش مصنوعی: اگر مسعود، این زیبایی و شگفتی شعر را میداشت، بیشک هزاران بار او را ستایش میکردی و روح سعدی را بر او میافزودی.
هوش مصنوعی: در نوشتهها و داستانها همواره به زیباییها و ویژگیهای یوسف و حسن اشاره میشود، همچنین داستان نوح و طوفان او نیز روایت میشود.
هوش مصنوعی: جهان مانند بادی است که دل انسان را تحت تأثیر قرار میدهد، و دانش و علم از سرزمین خراسان فرا میگیرد. همچنین او به مانند یوسف، زیبا و پسندیده است و خداوند به او بقای نوح و حکمت لقمان را عطا کرده است.
هوش مصنوعی: شاعر و زائر در دنیا همچون کوهی هستند که همیشه مورد حمایت و لطف الهی قرار دارند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چه بود این چرخ گردان را که دیگر گشت سامانش؟
به بستان جامهٔ زربفت بدریدند خوبانش
منقش جامههاشان را کهشان پوشید فروردین
فرو شست از نگار و نقش ماه مهر و آبانش
همانا با خزان گل را به بستان عهد و پیمان بود
[...]
نبرده بوالحسن کافاق آباد است ز احسانش
علی کز همت عالی بزیبد تخت کیوانش
چو اندر بزم بنشیند همی ماه سما دانش
چو اندر صف بخواهد کین همی پیل دمان خوانش
نیاید روز کوشیدن برابر چرخ و کیوانش
[...]
سخا زریست کز همت زند رای تو بر سنگش
سخن نظمی است کز معنی دهد رای تو سامانش
ازین اندک هنر خاطر همی امید بگسستم
چو در مدح تو پیوستم هنر دیدم فراوانش
مرا دانی که آن باید که هر کو نیک شعر آید
[...]
همی جویم نگاری را که دارم چون دل و جانش
همی خواهم که یک ساعت توانم دیدن آسانش
اگر پیمان کند با من منم در خط پیمانش
وگر فرمان دهد بر من منم در بند فرمانش
نهاد اندر سرم ابری که پیدا نیست بارانش
[...]
دلم برد آن دلارامی که در چاه زنخدانش
هزاران یوسف مصرست پیدا در گریبانش
پریرویی که چون دیوست بر رخسار زلفینش
زره مویی که چون تیرست بر عشاق مژگانش
به یک دم میکند زنده چو عیسی مرده را زان لب
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.