گنجور

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۷۶ - وله ایضا من بدیع افکاره

 

درین ضعف آن قدر دارم ز بیماری گر انباری

که بر بومی که پهلو می‌نهم قبریست پنداری

ز بیماری چنان با خاک یکسانم که از خاکم

اجل هم برنمی‌دارد معاذالله ازین خواری

مرا حالیست زار ای دوستان ز انسان که دشمن هم

[...]

محتشم کاشانی
 

رضی‌الدین آرتیمانی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۸

 

کیم از جان خود سیری ز عمر خویش بیزاری

سیه روزی، سراسر داغ جانسوزی جگر خواری

ندانم لذت آسودگی لیک اینقدر دانم

که به باشد دل آزرده از سودای بسیاری

بهم شیخ برهمن در خرابات مغان رقصند

[...]

رضی‌الدین آرتیمانی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶۵

 

نخواهی دید عرفی تا قیامت روی هشیاری

که این مستی ز شوق نرگس مستانه‌ای داری

عرفی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۷۴۷

 

نمی آییم چون یوسف به چشم هر خریداری

بحمدالله متاع ما ندارد روی بازاری

متاع آشنایی روی گردان گشته از دلها

همین از آشنارویان بجا مانده است دیواری

به زلف حرف ما آشفتگان بسیار می پیچی

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۵۱۵

 

خضاب تازه‌ای هردم به روی کار می‌آری

شدی پیر و همان دست از سیه‌کاری نمی‌داری

صائب تبریزی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۴۵۳

 

چنان افتاده‌ام از کار، بهر لاله رخساری

که غیر از دیدن رویش نمی‌آید ز من کاری

فضای سینه را چندان که می‌جویم، نمی‌یابم

ز یاران به دل نزدیک، غیر از ناوکش یاری

نگاهی داشت هر سو گرم، ساقی دوش در مجلس

[...]

قدسی مشهدی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۷۲

 

در دلها برویت میگشاید نرم گفتاری

کلید خانه آیینه شد صیقل ز همواری

نهادت ذوق راحت بالش نرمی بزیر سر

ازین غفلت مگر در خواب بینی روی بیداری

چو زاهد در کمند وحدت خود غنچه میگردد

[...]

واعظ قزوینی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۵۶

 

بدن گلقند ترکیبی شکرآمیز گفتاری

کمند افگن پری زادی قوی بازو ستمگاری

بلاانگیز بالایی سمن آغوش رخساری

چمن گلبرگ اعضایی بهارانگیز رفتاری

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۵۶

 

سیه چشمی گل اندامی نظر عاشق خریداری

سراپا ناز مطلوبی به حسن خود گرفتاری

تماشا دوست محبوبی تجلی بخش دیداری

نگه دل برده معشوقی صفا آئینه کرداری

سیدای نسفی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۸۸۲

 

کند گردآوری زلفش، دل شوریده بسیاری

که زندان را نباشد بهتر از زنجیر، دیواری

تغافل می کند تیغ تو تا کی با رگ جانم؟

ز کفر بی سرانجامم، به جا مانده ست زنّاری

خروشی دلخراش از رخنه های سینه می آید

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۳۲۰

 

گذشت آن دور کز ساغر، کند یاری مرا یاری

به اشک لاله گون زین پس، نمایم چهره گلناری

ز بار زندگانی، در جهان چندان گران بارم

که جان ناتوان آمد مرا بر لب به دشواری

شب غفلت فروبست، اختران را دیدهٔ روشن

[...]

حزین لاهیجی
 

نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۹

 

برون از خویشتن یک ره اگر گامی دو بگذاری

دمی بی دوست ننشینی رهی بی دوست نسپاری

گرانتر از وجودت چیست ای دل اندرین وادی

بهمراهان رسی شاید اگر خود را تو بگذاری

زمیر کاروانم هست در خاطری حدیثی خوش

[...]

نشاط اصفهانی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » غزلیات » شمارهٔ ۸

 

کند خاک ار به خون شنگرف گونم چرخ زنگاری

زنم نی مرد اگر خواهم ازین ...گان یاری

مرا بر خاک تن برخاره سر وز خون خورش خوشتر

که بردن در ی عزت از این ...گان خواری

درین نرمادگان مردی و زین ...گان مردم

[...]

یغمای جندقی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۴۴

 

زدستم برنمی آید که از پا برکشم خاری

ندارم پا که بگذارم قدم بر طرف گلزاری

نه تنها خار بر پایم شکست ایدوستان دستی

که بشکسته بپای دل مرا از نوگلی خاری

بکن نائی تو معذورم کز آن شکر دهان دورم

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » نوحه‌ها » شمارهٔ ۳۷

 

توعریان خفته در خون ما مهیای گرفتاری

دریغ از درد بی درمان امان از بی مددکاری

یکی را کشوری دشمن فسوس از تاب تنهایی

تنی را لشکری قاتل فغان از فرط بی یاری

سری را یک جهان در پی، چه کردند این ستم کاران

[...]

صفایی جندقی
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵۷

 

اگر زآن زلف مشک افشان به چنگ افتدا مرا تاری

نپندارم که باشد ملک چینی یا که تاتاری

دلم را برده از کف سنگدل شوخ دل آزاری

که با ما نیست او را جز دل آزاری دگرکاری

کنی یار اگر آزارم که دست از عشق بردارم

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶۵

 

مرا ای آسمان تا کی دمی آسوده نگذاری

نمی دانم چه کین است این که اندر دل ز من داری

زنی بر خرمن جان دوستان را دائما آتش

به جز بر کشتزار دشمنان جائی نمی باری

غلط می باشدار من از تو درعالم وفا جویم

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶۶

 

میان دلبران باشد مرا یک یار عیاری

که جز او با کس دیگر مرا نبودسرو کاری

کس ازتاتار وتبت مشک اگر آرد خطا باشد

که اندر چین هر تاری ز زلفش هست تاتاری

که گوید چشم مستش دل برد از دست هشیاران

[...]

بلند اقبال
 

صامت بروجردی » کتاب النصایح و التنبیه » شمارهٔ ۶ - و برای او همچنین

 

ز بس از خودستایی‌ها کشیدم ذلت و خواری

به دوش خود ز ما و من گرفتم بار بیزاری

نهادم پای گمنامی به اقلیم سبکباری

حریصم آنقدر اندر جهان (صامت) به غمخواری

صامت بروجردی
 
 
۱
۲
۳
۴
sunny dark_mode