توعریان خفته در خون ما مهیای گرفتاری
دریغ از درد بی درمان امان از بی مددکاری
یکی را کشوری دشمن فسوس از تاب تنهایی
تنی را لشکری قاتل فغان از فرط بی یاری
سری را یک جهان در پی، چه کردند این ستم کاران
دلی را یک نیستان نی که دید اینسان ستمکاری
سر از خاک نجف بیرون کن ای شیرخدا بنگر
که آهوی حرم شد صید این سگ های بازاری
ز ما تا بود بر جای ای پدر یک طفل بود ازکین
فلک را فکر خون ریزی زمین را قصد خونخواری
غریو شامیان یکسر نوای مکیان یکسو
به یکساعت دو محشر آشکارا گشته پنداری
چه شد حفظ خدا یارب که امروز اندرین صحرا
به جز خاک سیه یک تن نفرمودت نگهداری
ز دست بیکسان کاری نیاید کت به کار آمد
دریغم زین جراحت ها که آمد سر به سر کاری
من از فرط مصیبت پای تا سر مانده حیرانم
غریبان را درین حسرت که خواهد داد دلداری
زنان بی کس و اطفال بیدل را بگو آخر
از این غم های پی در پی که خواهد کرد غم خواری
کنم گر تازه زخم کشتگان از گریه حق دارم
ز حلق تشنه ات آموخت چشمم رسم خونباری
ندارم فرصت زاری به کام دل به بالینت
و گرنه کردمی جیحون ز خون در دامنت جاری
عدو نگذاشت ما را بر سرت فرمای معذورم
اگر کردیم کوتاهی در آیین عزاداری
شما را کشت و ما را بر به حال خویش نگذارد
کجا برگردد آری دشمن از رای دلازاری
رهی داریم در پیش از اسیری لیک دل واپس
مکن دل بد که رفتیم از سرکویت به ناچاری
تو آسودی به خاک کربلا ما روی در کوفه
ترا پایان عزت ها و ما را اول خواری
تو نعشت مانده تا مدفون من از کویت سفرکردم
ترا انجام خفتن ها مرا آغاز بیداری
یکی را داغ مهجوری به رنج بی سرانجامی
یکی را تاب رنجوری به درد بی پرستاری
یکی را دست ها بر مو ز بی شرمی نامحرم
یکی را آستین بررو، هم از خجلت هم از زاری
به جز سرهای بی پیکر ز یک تن چشم همراهی
نه غیر از نیزه دشمن ز کس امید سرداری
صفایی را همین بس در غمت کز چشم و دل دارد
بر احباب تو زاری ها ز اعدای تو بیزاری
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
امیرا! تو به هر خوبی و نیکویی سزاواری
ازیرا خوب کرداری چنان چون خوب دیداری
توان گفتن ترا کاندر جهان فردی و بی یاری
به دانایی و بینایی و بیداری و هشیاری
حدیث ملک و کار عالم و شغل جهانداری
[...]
ز بوی باد آزاری ز نقش ابر نیسانی
نه پندارم که با بستان بهشت عدن یاد آری
شده کافور مینائی براغ از صنع یزدانی
شده دینار مرجانی بباغ از فعل داداری
گل و شمشاد دیداری ترنج و نار پنهانی
[...]
زهی کلک تو اندر چشم دولت کحل بیداری
به عونش کرده مدتها جهانداران جهانداری
مجیر دولت و دنیا و اندر دیدهٔ دولت
ز رای تست بینایی ز بخت تست بیداری
جهان مهر و کینت وجه ساز نعمت و محنت
[...]
جهان از برف پر کافور قیصوریست پنداری
بیاور باده روشن که شد روی هوا تاری
نه به زین موسمی باشد ز بهر عیش و میخواری
نه سلطان ارسلان دارد نظیری در جهانداری
تو را تا سر بود برجا کجا داری کله داری
که شمع از بی سری یابد کلاه از نور جباری
سر یک موی سر مفراز و سر در باز و سر بر نه
اگر پیش سر اندازان سزای تن، سری داری
چو بار آمد سر یحیی سرش بر تیرگی ماند
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.