گنجور

امیر معزی » ترکیبات » شمارهٔ ۲

 

جهانداری که پیروزی است در تیغ جهاندارش

همه آفاق را روزی است از دست‌ گهربارش

همانا اخترِ سَعدست دیدار همایونش

که روز و روزگار ما همایون شد به دیدارش

به طلعت هست خورشیدی‌ که برگیتی همی تابد

[...]

امیر معزی
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۲

 

ستم کردست بر جانم سر زلف ستمکارش

نبینم جز جفا شغلش ندانم جز جفا کارش

اگرچه با ستمکاران نیامیزند جان و دل

مرا آرام جان آمد سر زلف ستمکارش

نخرد کس بلای جان و زلفین بلا جویش

[...]

ادیب صابر
 

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۹

 

تماشا می‌کند هر دم دلم در باغ رخسارش

به کام دل همی نوشد می لعل شکر بارش

دلی دارم، مسلمانان، چو زلف یار سودایی

همه در بند آن باشد که گردد گرد رخسارش

چه خوش باشد دل آن لحظه! که در باغ جمال او

[...]

عراقی
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۲۲

 

چه دارد در دل آن خواجه که می‌تابد ز رخسارش

چه خوردست او که می‌پیچد دو نرگسدان خمارش

چه باشد در چنان دریا به غیر گوهر گویا

چه باتابست آن گردون ز عکس بحر دربارش

به کار خویش می‌رفتم به درویشی خود ناگه

[...]

مولانا
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۶۸۹

 

فکن ای بخت یک ره استخوانم زیرِ دیوارش

که غوغایِ سگان از حال من سازد خبردارش

به سینه داغِ بالایِ الف سوزم که پیشِ او

چو سر پیش افکنم بینم در آن آیینه رخ سارش

به عالم می فروشد هر دمم سودایِ زلفِ او

[...]

حکیم نزاری
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۵

 

دلارامی که همچون مه بشب بینند دیدارش

شبم چون روز روشن گشت از خورشید رخسارش

بنزهت به ز فردوس است کوی آن بهشتی روی

که دوزخ نزد عاشق هست محرومی ز دیدارش

گذر بر درج در دارد سخن در پسته تنگش

[...]

سیف فرغانی
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » اضافات » شمارهٔ ۱۲

 

سر زلفش دو عالم را به یک جو برنمی‌آرد

بیا ای خواجه! گر هستت سر سودای بازارش

بیا و خرمن تقوی به باد عاشقی بر ده

که دارد آتش موسی شراب ناب اسرارش

نسیمی عهد دلداری نبسته است آنچنان با تو

[...]

نسیمی
 

شمس مغربی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۴

 

دلا گر دیده ای داری بیا بگشا بدیدارش

ز رخسار پریرویان ببین خوبی ز رخسارش

چو خورشید پریرویان هزاران مشتری دارد

بده خود را بجز او را اگر هستی خریدارش

ببازار آمد آن دلبر ز خلوتخانه وحدت

[...]

شمس مغربی
 

حسین خوارزمی » دیوان اشعار » غزلیات، قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۱۸

 

به چشم او نظر می‌کن دلا در ماه رخسارش

تو هم با دیده جان می‌توانی دید دیدارش

ظلال عالم صورت سبل شد دیده دل را

بهل صورت که تا بینی جهانی پر ز انوارش

گلستان حقایق را چه ریحان‌هاست روح‌افزا

[...]

حسین خوارزمی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۴۸۳

 

من بی دل چو خواهم داد جان نادیده دیدارش

مدد کن ای اجل تا زار میرم زیر دیوارش

ز دیده در دلش جا کردم و دل در درون پنهان

هنوز ایمن نیم ترسم که بیند چشم اغیارش

چه قد است آن تعالی الله که خواهم دیده و دل را

[...]

جامی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۸ - در موعظه گوید

 

کسی کز خود نشد آگه چه فیض از ملک اسرارش

خبر از عالم معنی نباشد نقش دیوارش

ز راه کعبه دل دور کن سنگ بت هستی

اگر هم کعبه سنگ ره شود از راه بردارش

کسی در باغ دهر از بهر گل چیدن چرا گردد

[...]

اهلی شیرازی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۹

 

چه دعوی می‌کنی ای غنچه با لعل گهربارش

چه می گویی اگر خواهند از تو لطف گفتارش

مکن تصویر آن قامت مصور می شوی رسوا

چه می آید ز دستت از تو گر خواهند رفتارش

ز رشک او کدورتهاست ای آیینه در طبعت

[...]

فضولی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۲

 

ز دل دودی بلند آویخته زلف نگون‌سارش

خدا گرداندم یارب، بلاگردان هر تارش

ز هر چشمی به حسرت می‌گشاید از پی آن گل

بهر گامی که بر می‌دارد از جا، نخل گل بارش

به سر ننهاده کج، تاج سیاه آن تُرک آتش خو

[...]

محتشم کاشانی
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۵

 

نهد مرهم به زخم شانه جعد زلف غمخوارش

برد زنگ از دل آیینه آب و رنگ رخسارش

از آن مژگان او دست دعا بر آسمان دارد

که دائم از خدا خواهد شفای چشم بیمارش

اگر بلبل هزاران نغمه های دلگشا آرد

[...]

کلیم
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۲۹

 

سخن دارد به آب زندگی لعل گهر بارش

زبان بازی به کاکل می کند مژگان خونخوارش

عرق را روی آتشناک او در پرده می سوزد

ز استغنا نمی جوشد به شبنم خون گلزارش

اگر چون بوسه حرف تلخ او شیرین بود، شاید

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۳۰

 

همان یوسف که مصر آمد به تنگ از بس خریدارش

به پشت کار حسن او نیرزد روی بازارش

ز بس آب صباحت صیقلی کرده است رویش را

نگه صد جای لغزد تا گلی چیند ز رخسارش

چه خرم گلستانی، خوش بلند اقبال رویش را

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۳۱

 

عرق رامی کند بی دست و پا لغزنده رخسارش

دهد از دور شبنم آب، چشم خود ز گلزارش

ز دست رعشه داران ساغر سرشار می ریزد

تراوش می کند خون خوردن از مژگان خونخوارش

به هر گلشن که آن شمشاد قامت درخرام آید

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۳۲

 

حساب دین و دل راپاک کن باچشم عیارش

که شب رانیمه خواهد کرد از خط حسن طرارش

دو عالم چون صف مژگان اگر زیرو زبر گردد

من و آن چشم کافر کز رگ خواب است زنارش

به هرجاسرو او در جلوه آید، کبک می سازد

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۱ - در توصیف کابل و مدح نواب ظفرخان

 

خوشا عشرت سرای کابل و دامان کهسارش

که ناخن بر دل گل می زند مژگان هر خارش

خوشا وقتی که چشمم از سوادش سرمه چین گردد

شوم چون عاشقان و عارفان از جان گرفتارش

ز وصف لاله او، رنگ بر روی سخن دارم

[...]

صائب تبریزی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۴۹

 

زبان غنچه را ای سیدا پیچیده گفتارش

ز پا افگنده سرو باغ را مستانه رفتارش

شود نظاره آب از پرتو خورشید رخسارش

ولی می باید و صبری که آرد تاب دیدارش

سیدای نسفی
 
 
۱
۲
sunny dark_mode