دلارامی که همچون مه بشب بینند دیدارش
شبم چون روز روشن گشت از خورشید رخسارش
بنزهت به ز فردوس است کوی آن بهشتی روی
که دوزخ نزد عاشق هست محرومی ز دیدارش
گذر بر درج در دارد سخن در پسته تنگش
قدم بالای مه دارد کله در زیر دستارش
ز حسرت کام گردد تلخ آن دم جان شیرین را
که لعل او در آمیزد شکر با آب گفتارش
بدم جان پرورست آن تن که می بوسد بهر وقتش
بملک اسکندرست آنکس که می نوشد خضروارش
بجان بوسی همی خواهند مشتاقان ازو ای دل
برو زو بوسه اکنون خر که کاسد گشت بازارش
علاج جان رنجورست در خط دل آشوبش
مزاج آب حیوانست در لعل شکربارش
ز قوت جان بود ایمن شهید تیر مژگانش
ز مرگ دل بود فارغ سقیم چشم بیمارش
نوا کمتر زن ای بلبل که شد بازار حسن گل
شکسته از گل حسنی که روی اوست گلزارش
از آن یار پسندیده نگردانم دل و دیده
گرم از دیده خون دل بریزد چشم خون خوارش
ز عشقت همچو فرهادست مسکین سیف فرغانی
که شور اندر جهان انداخت شیرینی اشعارش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر دربارهٔ دلتنگی و شوق عاشقانه شاعر نسبت به محبوبش است. شاعر از زیبایی و جلوهٔ محبوبش به عنوان نوری در شب یاد میکند که احساساتش را روشن کرده است. او کوی محبوب را بهشت میخواند و میگوید که عاشق به خاطر دوری از او مانند انسانی محروم احساس میکند. شاعر از حسرت و تلخی دل صحبت میکند که به خاطر دوری از محبوب به وجود آمده و میگوید بوسیدن محبوب برایش به مانند نوشیدن آب حیات است. در انتها، شاعر اشاره به حال ضعیف و بیمار خود دارد که تنها در عشق محبوبش به آرامش میرسد و از حسرت و درد جدایی میگوید. عشق او مانند داستان فرهاد و شیرینی اشعارش در دل دیگران شور و اشتیاق میافزاید.
هوش مصنوعی: دلدادگی و آرامشی که آن معشوق دارد، مانند مه در شب است و وقتی به او نگاه میکنم، چشمانم در نور چهرهاش روشن میشود و ظلمت شب مانند روز برایم روشن میگردد.
هوش مصنوعی: بهشت نسبت به زیبایی تو چیزی نیست، چرا که محله آن معشوق بهشتی، جایی است که عاشق حتی دیدار او را از دور هم نمیتواند داشته باشد و اینجا مانند دوزخ برای اوست.
هوش مصنوعی: در این بیت، به توصیف شخصیتی پرداخته شده است که با وقار و زیبا قدم میزند. او در حالی که سرش زیر یک دستار است، همزمان ویژگیهای برجستهای دارد که توجه دیگران را به خود جلب میکند. این شخصیت به مانند یک گوهری ارزشمند در گذرگاه زندگی به چشم میآید.
هوش مصنوعی: هرگاه انسان در حسرت به سر ببرد، لحظهای که جانش شیرین است، تلخ و ناخوشایند میشود. این حسرت شبیه است به زمانی که کسی بخواهد لعل (جواهر) را با شکر و آب و سخن خود مخلوط کند.
هوش مصنوعی: کسی که برای لذت و محبت به جان و روح دیگران اهمیت میدهد، به راستی باید مورد احترام و ستایش قرار گیرد. کسی که به زیبایی و طراوت طبیعت عشق میورزد و از آن بهرهمند میشود، میتواند همانند افراد بزرگ تاریخ مورد توجه و اعتبار باشد.
هوش مصنوعی: عاشقان برای دستیابی به محبوب، برای بوسیدن او اشتیاق دارند. ای دل! اکنون برو و از او بوسه بگیر، زیرا بازار عشقش حالا کساد شده است.
هوش مصنوعی: درمان روح آسیبدیده در ویژگیهای خاص عشق نهفته است و طبیعت زندگیبخش درون او به مانند رنگینکمانی از شیرینی و زیبایی بر دلش تأثیر میگذارد.
هوش مصنوعی: شهید از قدرت جان خود در برابر تیرهای مژگان ایمن است، زیرا دل بیمار او از مرگ بیخبر است و در این حالت فارغ و آسوده به نظر میرسد.
هوش مصنوعی: ای بلبل، کمتر آواز بخوان؛ چرا که زیبایی گلی که در باغ است، به خاطر حضور او، شکسته و کمجان شده است.
هوش مصنوعی: من هیچگاه از عشق و زیبایی یار مورد علاقهام دست نخواهم کشید، حتی اگر دل و دیدهام از درد و رنج پر شود و اشکهایم مانند خون ریخته شوند.
هوش مصنوعی: سیف فرغانی، شاعر مسکینی است که به عشق تو دچار شده و مانند فرهاد، شوری در جهان ایجاد کرده است. اشعار او شیرین و دلنشین است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
جهانداری که پیروزی است در تیغ جهاندارش
همه آفاق را روزی است از دست گهربارش
همانا اخترِ سَعدست دیدار همایونش
که روز و روزگار ما همایون شد به دیدارش
به طلعت هست خورشیدی که برگیتی همی تابد
[...]
ستم کردست بر جانم سر زلف ستمکارش
نبینم جز جفا شغلش ندانم جز جفا کارش
اگرچه با ستمکاران نیامیزند جان و دل
مرا آرام جان آمد سر زلف ستمکارش
نخرد کس بلای جان و زلفین بلا جویش
[...]
تماشا میکند هر دم دلم در باغ رخسارش
به کام دل همی نوشد می لعل شکر بارش
دلی دارم، مسلمانان، چو زلف یار سودایی
همه در بند آن باشد که گردد گرد رخسارش
چه خوش باشد دل آن لحظه! که در باغ جمال او
[...]
چه دارد در دل آن خواجه که میتابد ز رخسارش
چه خوردست او که میپیچد دو نرگسدان خمارش
چه باشد در چنان دریا به غیر گوهر گویا
چه باتابست آن گردون ز عکس بحر دربارش
به کار خویش میرفتم به درویشی خود ناگه
[...]
فکن ای بخت یک ره استخوانم زیرِ دیوارش
که غوغایِ سگان از حال من سازد خبردارش
به سینه داغِ بالایِ الف سوزم که پیشِ او
چو سر پیش افکنم بینم در آن آیینه رخ سارش
به عالم می فروشد هر دمم سودایِ زلفِ او
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.