گنجور

 
کلیم

نهد مرهم به زخم شانه جعد زلف غمخوارش

برد زنگ از دل آیینه آب و رنگ رخسارش

از آن مژگان او دست دعا بر آسمان دارد

که دائم از خدا خواهد شفای چشم بیمارش

اگر بلبل هزاران نغمه های دلگشا آرد

نخواهد گل شکفتن تا نبیند طرف دستارش

بسی می نالم و یاری ز بخت خود نمی بینم

چو بیماری که در خوابگران باشد پرستارش

نه از باد صبا دارد سر زلفش پریشانی

زحرص دلبری با هم نمی سازند هر تارش

مژه خنجر گذارست و نگه مرهم خروش ایدل

ببین چشمش باین هستی چه هشیارست در کارش

مهیای خرابی آنچنان ویرانه ای دارم

که سایه می گریزد همچو برق از زیر دیوارش

بهارست و بحسرت می کنم دل از گلستانی

که نتوان رشته جانرا برید از سوزن خارش

کلیم از ضعف منت از مسیحا برنمی‌دارد

به کنج بی‌کسی بهتر که بگذاریم بیمارش

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
امیر معزی

جهانداری که پیروزی است در تیغ جهاندارش

همه آفاق را روزی است از دست‌ گهربارش

همانا اخترِ سَعدست دیدار همایونش

که روز و روزگار ما همایون شد به دیدارش

به طلعت هست خورشیدی‌ که برگیتی همی تابد

[...]

ادیب صابر

ستم کردست بر جانم سر زلف ستمکارش

نبینم جز جفا شغلش ندانم جز جفا کارش

اگرچه با ستمکاران نیامیزند جان و دل

مرا آرام جان آمد سر زلف ستمکارش

نخرد کس بلای جان و زلفین بلا جویش

[...]

عراقی

تماشا می‌کند هر دم دلم در باغ رخسارش

به کام دل همی نوشد می لعل شکر بارش

دلی دارم، مسلمانان، چو زلف یار سودایی

همه در بند آن باشد که گردد گرد رخسارش

چه خوش باشد دل آن لحظه! که در باغ جمال او

[...]

مولانا

چه دارد در دل آن خواجه که می‌تابد ز رخسارش

چه خوردست او که می‌پیچد دو نرگسدان خمارش

چه باشد در چنان دریا به غیر گوهر گویا

چه باتابست آن گردون ز عکس بحر دربارش

به کار خویش می‌رفتم به درویشی خود ناگه

[...]

حکیم نزاری

فکن ای بخت یک ره استخوانم زیرِ دیوارش

که غوغایِ سگان از حال من سازد خبردارش

به سینه داغِ بالایِ الف سوزم که پیشِ او

چو سر پیش افکنم بینم در آن آیینه رخ سارش

به عالم می فروشد هر دمم سودایِ زلفِ او

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه