نهد مرهم به زخم شانه جعد زلف غمخوارش
برد زنگ از دل آیینه آب و رنگ رخسارش
از آن مژگان او دست دعا بر آسمان دارد
که دائم از خدا خواهد شفای چشم بیمارش
اگر بلبل هزاران نغمه های دلگشا آرد
نخواهد گل شکفتن تا نبیند طرف دستارش
بسی می نالم و یاری ز بخت خود نمی بینم
چو بیماری که در خوابگران باشد پرستارش
نه از باد صبا دارد سر زلفش پریشانی
زحرص دلبری با هم نمی سازند هر تارش
مژه خنجر گذارست و نگه مرهم خروش ایدل
ببین چشمش باین هستی چه هشیارست در کارش
مهیای خرابی آنچنان ویرانه ای دارم
که سایه می گریزد همچو برق از زیر دیوارش
بهارست و بحسرت می کنم دل از گلستانی
که نتوان رشته جانرا برید از سوزن خارش
کلیم از ضعف منت از مسیحا برنمیدارد
به کنج بیکسی بهتر که بگذاریم بیمارش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره درد و رنج ناشی از عشق و انتظار است. شاعر به توصیف زخمهای دل و شوق دیدار محبوب میپردازد. او از تاثیر چهره محبوب بر دل و جانش سخن میگوید و اشاره به دعا و خواستههایش از خداوند برای بهبودی دارد. شاعر به ناکامیهای خود در عشق اشاره میکند و حسرت میخورد که حتی در بهار نیز نمیتواند از غم و اندوه خود رهایی یابد. او در نهایت به تنهایی و ضعف خود اعتراف میکند و از این وضعیت غمانگیز ابراز ناتوانی میکند.
هوش مصنوعی: زخم دل را با زیباییهای معشوقهاش مداوا میکند و با نگاه او، روشنی و شادی وارد زندگیاش میشود.
هوش مصنوعی: مژگان او به قدری زیباست که آنقدر دعا میکند و از خدا شفای چشمان بیمار خود را میخواهد.
هوش مصنوعی: بلبل هر چند نغمههای زیبا و دلنشینی سر دهد، هرگز گل نخواهد شکفت تا زمانی که طرف دستش را ببیند. این یعنی زیبایی و شادابی در طبیعت وابسته به وجود و حضور خاصی است که باید وجود داشته باشد تا گلها شکوفا شوند.
هوش مصنوعی: من خیلی دردمندانه ناله میکنم و کمک و یاری از سرنوشت خود نمیبینم، مانند بیمارانی که در خواب هستند و کسی نیست که به آنها رسیدگی کند.
هوش مصنوعی: زلف معشوق نه به خاطر باد صبا آشفته و به هم ریخته است، بلکه به سبب ولع عشق و دلبری است که هر یک از تارهای زلفش به خوبی با این احساسات سازگار نیستند.
هوش مصنوعی: مژههای او مانند خنجری تیز و نگاهش مانند مرهمی است که آرامش میبخشد. ببین که چشمانش در این دنیا چه قدر هوشیار و آگاه به کارهاست.
هوش مصنوعی: من خرابهای را آماده کردهام که به حدی ویران است که حتی سایه نیز از ترس به سرعت از زیر دیوار آن میگریزد.
هوش مصنوعی: بهار است و افسوس میخورم بر دل پر از شادیام از باغی که نمیتوانم زندگیام را از خارشهایش جدا کنم.
هوش مصنوعی: کلیم به خاطر ناتوانیاش از مسیحا (نجاتدهنده) کمک نمیگیرد و ترجیح میدهد در گوشهای تنها بماند، بهتر است که بیماریاش را رها کنیم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
جهانداری که پیروزی است در تیغ جهاندارش
همه آفاق را روزی است از دست گهربارش
همانا اخترِ سَعدست دیدار همایونش
که روز و روزگار ما همایون شد به دیدارش
به طلعت هست خورشیدی که برگیتی همی تابد
[...]
ستم کردست بر جانم سر زلف ستمکارش
نبینم جز جفا شغلش ندانم جز جفا کارش
اگرچه با ستمکاران نیامیزند جان و دل
مرا آرام جان آمد سر زلف ستمکارش
نخرد کس بلای جان و زلفین بلا جویش
[...]
تماشا میکند هر دم دلم در باغ رخسارش
به کام دل همی نوشد می لعل شکر بارش
دلی دارم، مسلمانان، چو زلف یار سودایی
همه در بند آن باشد که گردد گرد رخسارش
چه خوش باشد دل آن لحظه! که در باغ جمال او
[...]
چه دارد در دل آن خواجه که میتابد ز رخسارش
چه خوردست او که میپیچد دو نرگسدان خمارش
چه باشد در چنان دریا به غیر گوهر گویا
چه باتابست آن گردون ز عکس بحر دربارش
به کار خویش میرفتم به درویشی خود ناگه
[...]
فکن ای بخت یک ره استخوانم زیرِ دیوارش
که غوغایِ سگان از حال من سازد خبردارش
به سینه داغِ بالایِ الف سوزم که پیشِ او
چو سر پیش افکنم بینم در آن آیینه رخ سارش
به عالم می فروشد هر دمم سودایِ زلفِ او
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.