گنجور

 
صائب تبریزی

سخن دارد به آب زندگی لعل گهر بارش

زبان بازی به کاکل می کند مژگان خونخوارش

عرق را روی آتشناک او در پرده می سوزد

ز استغنا نمی جوشد به شبنم خون گلزارش

اگر چون بوسه حرف تلخ او شیرین بود، شاید

که در تنگ شکر شبها به روز آورده گفتارش

اگر چه کبک خوشرفتار منت برزمین دارد

به تیغ کوه خود را می زند ازشرم رفتارش

شمارد تیغ زهرآلود سرو بوستانی را

اگر قمری کند نظاره نخل شکر بارش

(عجب دارم به فکر کار بی پرگارمن افتد

که غیر ازدلبری صدا کاردارد چشم پرکارش)

مرا سرگشته دارد گرد عالم آب رفتاری

که نتوان ازلطافت دید در آیینه رخسارش

زچشم بد خدا این باغ و بستان رانگه دارد!

که پنهان است درگل تابه گردن خار دیوارش

نوا سنجی که گلبن گوش برفریاد او باشد

شود چون پسته خندان در حریم بیضه منقارش

ز بی برگی ز کنج آشیان سر برنمی آرد

اگر چه عندلیبی نیست چون صائب به گلزارش

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
امیر معزی

جهانداری که پیروزی است در تیغ جهاندارش

همه آفاق را روزی است از دست‌ گهربارش

همانا اخترِ سَعدست دیدار همایونش

که روز و روزگار ما همایون شد به دیدارش

به طلعت هست خورشیدی‌ که برگیتی همی تابد

[...]

ادیب صابر

ستم کردست بر جانم سر زلف ستمکارش

نبینم جز جفا شغلش ندانم جز جفا کارش

اگرچه با ستمکاران نیامیزند جان و دل

مرا آرام جان آمد سر زلف ستمکارش

نخرد کس بلای جان و زلفین بلا جویش

[...]

عراقی

تماشا می‌کند هر دم دلم در باغ رخسارش

به کام دل همی نوشد می لعل شکر بارش

دلی دارم، مسلمانان، چو زلف یار سودایی

همه در بند آن باشد که گردد گرد رخسارش

چه خوش باشد دل آن لحظه! که در باغ جمال او

[...]

مولانا

چه دارد در دل آن خواجه که می‌تابد ز رخسارش

چه خوردست او که می‌پیچد دو نرگسدان خمارش

چه باشد در چنان دریا به غیر گوهر گویا

چه باتابست آن گردون ز عکس بحر دربارش

به کار خویش می‌رفتم به درویشی خود ناگه

[...]

حکیم نزاری

فکن ای بخت یک ره استخوانم زیرِ دیوارش

که غوغایِ سگان از حال من سازد خبردارش

به سینه داغِ بالایِ الف سوزم که پیشِ او

چو سر پیش افکنم بینم در آن آیینه رخ سارش

به عالم می فروشد هر دمم سودایِ زلفِ او

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه