طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱
غم تو تا نفس باقیست با من هر نفس بادا
به جز روی گلت دیگر به چشمم خار و خس بادا!
خیالم در شب زلفت رود ناگه به عیاری
به شهرستان حسنت نرگس مستت عسس بادا!
چو فرزین مهره عشق تو را هر کس، که کج بازد
[...]
طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲
ز عارض برقع افکندی کشودی روی زیبا را
ز برق رخ زدی آتش بساط خرمن ما را
سفید از انتظار مقدمت شد چشم امیدم
خوشا روزی که همچون نور بر چشمم نهی پا را!
شدم چون لاله از داغ فراقت بارها اخگر
[...]
طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹
اگر اینست تندی توسن جولان شتابش را
غبار خاک شو تا وارسی بوس رکابش را!
ز تار رشته اندیشه دوزم جامه نازش
حدیث نکهت گل میدرد طرف نقابش را
اگر خوانی خطی از مصحف رخساره لیلی
[...]
طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰
اگر اینست اکنون قدر رفعت آشنایش را
ز چرخ آید به شاگردی مسیحا پاسبانش را!
به روی صفحه هردم از نی کلکم شکر ریزد
به هنگام رقم گر در قلم آرم زبانش را!
به مضمون میانش گر کمر بندم ز مو لیکن
[...]
طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱
نباشد التفاتی با من اکنون تیغ قاتل را
که سازد ناخدا در موج خونم مطلب دل را!
به یاد حسرت لعلش من از خود میروم هردم
که میبندد به دوش ناله من بار محمل را
نیم گر محرم وصلش به هجرش شکر میسازم
[...]
طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹
اگر هوشم کند چون شانه در زلفش شبیخون را
به یک مو بسته گردم سرنوشت بخت واژون را
به جز وحشت نباشد هیچ سرمشق خط عاشق
سیه از چشم آهو کن سواد لوح مجنون را!
نگردد جوهری همسنگ میزان سرشک من
[...]
طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷
نباشد ذوق راحت کام ارباب معانی را
که سازد چرخ صرف سفله شهد مهربانی را
به نرد مهره غم اسپ مقصد را ز فرزین کن
ز کشت بیاثر حاصل نباشد دانهرانی را!
غم و شادی به عالم تو امین یک بم و زیرند
[...]
طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸
ندارد میل الفت وضع آزادیپسند ما
بود چون سرو عریانی به بر ما را پرند ما
صدای محمل راه نفس شد اضطراب دل
به غیر از ناله کی خیزد دگر درد از سپند ما؟!
لب شیرین چو خسرو سرنوشت خامه ما شد
[...]
طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱
اگر اینست با خوبان عالم آشناییها
توان کردن چو نی فریاد از دست جداییها
نآمد زورق من در کنار ساحل وصلش
به بحر عشق هر چندی که کردم ناخداییها!
توان دریافت از مضمون من کوتاهی فکرم
[...]
طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲
ز خود بسیار دور افتادم از معنی قرینیها
مرا سرمشق حیرانیست اکنون موی چینیها
توان در مزرع باغ جهان گل از ادب چیدن
که صد خرمن نمایی حاصل ازین خوشهچینیها
مرادی کی بود غیر از تسلیبخش آرامش
[...]
طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۰
اگرچه دورم از نظاره رخسار یار امشب
بود لوح خیال ابروی او در کنار امشب
نیم آسوده شوقش دمی از اضطراب دل
پر پروانه دارد دود شمع انتظار امشب
اگر چندی که بودم دوش مست باده وصلش
[...]
طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۵
زهی آیینه را حیرت خیال عکس تصویرت
کمان فتنه را ناوک حدیث چشم زهگیرت!
چو خاک اکنون به باد از آتش تیغ توام لیکن
بسی جوهر ز خونم گل کند از آب شمشیرت
نمیروید به جز یاقوت دیگر هیچ از خاکش
[...]
طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۷
پریشان جعد سنبل از سر زلف سمنسایت
گشاده غنچه از خندیدن لعل شکرخایت
بود نظاره چون آیینه لذتگیر دیدارت
سراپا دیده نرگس بود محو تماشایت
بهارستان گلزار جمالت عالمی دارد
[...]
طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۴
اگر شمع دلیل الفت ما رهنما گردد
پر پروانه را خاصیت بال هما گردد
گرین باشد سلوک سر خط محراب ابرویش
قد ماه نو از بهر سجود او دو تا گردد
به غیر از ناله کی باشد ورای ناقه هوشم
[...]
طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۵
ندانم ساغر عشرت کرا سرشار میگردد
که امشب چشم ساقی چون قدح بیدار میگردد!
رگ دست مریض عشق دارد شوخی دیگر
فلاطون از خمار نبض او بیمار میگردد
بلندیهای سرو از پستی اقبال قمری شد
[...]
طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۶
اگر آیینه بر روی تو عرض مدعا دارد
ز دست صورتت زنجیر حیرانی به پا دارد
عصای قامت پیریست یاد سرو آزادت
چو من هر کس به یاد ابرویت قد دوتا دارد
ره عشق است از دل دست میباید تو را شستن
[...]
طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۷
بت نامهربانم کی ز حال من خبر دارد
ز مهرش نگذرم یک ذره گر از من گذر دارد
روم هر دم به یاد آتش رخسارهاش از خود
شکست رنگ من آهنگ پرواز شرر دارد
خوشم چون شانه از مضمون فکر تام گیسویش
[...]
طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۸
غبار سرمه تا در خانه چشمش وطن دارد
سیاهی پرده از ساز تغافل در بدن دارد
نسیم طره پر پیچ و تاب عنبرآسایش
به دست قاصد باد صبا مشک ختن دارد
هزاران باغ گلشن در غبار مقدمش ندهم
[...]
طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۴ - شاهمیرزا
شهابآسا نگاهم از سپهر دیده میتازد
تماشا در بساط عارضش شطرنج میبازد
الا شاهی که فرزینوَش رقیب کج به او همدم
مرا او بیگنه از راستی رخمات میسازد
همین بار غمش عمریست همچون فیل بر دوشم
[...]
طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۶
مرا از عالم و آدم غم عشق تو بس باشد
به پیش آتش عشقت دلم مانند خس باشد
ازآن روزی که افتادم به دام چون تو صیادی
ازآن رو پیرهن در تن مرا همچون قفس باشد
یکی بازآ به سوی من که از بیطاقتی تا کی
[...]