مرا از عالم و آدم غم عشق تو بس باشد
به پیش آتش عشقت دلم مانند خس باشد
ازآن روزی که افتادم به دام چون تو صیادی
ازآن رو پیرهن در تن مرا همچون قفس باشد
یکی بازآ به سوی من که از بیطاقتی تا کی
فغان و ناله و فریادم از دل چون جرس باشد؟!
نگه را رخصت نظاره فرما در شب زلفش
کجا عشاق را اندیشه ترس عسس باشد؟!
نبرم از تو پیوند محبت را به صد محنت
اگرچه فرصت عمرم به عالم یک نفس باشد!
نگاه چشم سفاکش به سوی عاشقان هردم
بدان ماند که ترک روم بر روی فرس باشد
به یک پرواز صید صد معانی میکند طغرل
به پیش چنگل او صید عنقا چون مگس باشد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به بیان عواطف و احساسات عمیق عاشقانه میپردازد. شاعر از درد و غم عشق خود سخن میگوید و مینویسد که غم عشق او کافی است و دلش مانند گلسنگ در آتش عشق میسوزد. او از روزی که به دام عشق معشوق افتاده، احساس اسارت میکند و وجودش را چون قفسی میبیند. شاعری که از بیصبری در انتظار معشوق به ناله و فریاد افتاده است، از او میخواهد که برگردد. در ادامه، شاعر از ترس و اضطراب عاشقان به خاطر عشق و زیبایی معشوق سخن میگوید و تأکید میکند که پیوند محبتش را با سختی هم نمیتواند رها کند، حتی اگر عمرش به یک لحظه نیز محدود باشد. در پایان، زیبایی و جذابیت معشوق را به طغرل و شکار او تشبیه میکند و روح تازهای را در کلامش جاری میسازد.
هوش مصنوعی: غم عشق تو برایم به اندازهای کافی است که حتی فکر به جهان و انسانها برایم اهمیت ندارد. دلم در برابر آتش عشق تو مانند نی، سبک و بیارزش میشود.
هوش مصنوعی: از آن روزی که به دام تو گرفتار شدم، مثل این است که تو به عنوان صیاد من را شکار کردهای و حالا پیراهنی که به تن دارم، مانند قفسی شده است که مرا اسیر کرده است.
هوش مصنوعی: یکی برگرد به سوی من، چون تاب و تحملم به پایان رسیده و فریاد و نالهام از دل مانند صدای زنگ است!
هوش مصنوعی: در شب زلفش به چشمانش اجازه بده تا تماشا کنند؛ در اینجا عاشقان از ترس نگهبانان در فکر و تردید نخواهند بود.
هوش مصنوعی: هرگز محبت و دوستیام را از تو قطع نمیکنم، حتی اگر به خاطر مشکلات زیاد، عمرم در این دنیا تنها به یک لحظه باشد!
هوش مصنوعی: نگاه خیره و بیرحم او به سوی عاشقان همیشه همانند است، مثل این که یک ترکزبان در دامان اسبش نشسته باشد.
هوش مصنوعی: طغرل با یک پرواز، معناهای زیادی را به دست میآورد. در برابر چنگل او، شکار عنقا به اندازه مگس ساده و کماهمیت است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
نمی خواهم که کسی با آن شکر لب هم نفس باشد
ولی هر جا که شیرین ست غوغای مگس باشد
طبیب احوال من پرسید گفتم زلف او دال است
گر اهل حکمت است او را همین یک حرف بس باشد
از آن لب گفتم ار بورسی دهی بیش از کنارم ده
[...]
دل آزاد طبعان فارغ از قید هوس باشد
قبای بی گریبان را چه پروای عسس باشد؟
حصار خرمن خود ساز دست خوشه چینان را
که اینجا جامه فتح شکربال مگس باشد
مه محمل نشینی را که من دیوانه اویم
[...]
سوی گلشن شو اکسیر حیاتت گر هوس باشد
هوایش پر به دل نزدیک ماند نفس باشد
به حسرت دل ترا از رخنه های سینه می بیند
چو آن بلبل که محو گلشن از چاک قفس باشد
به راه کعبهٔ از خویش رفتن در شب هجران
[...]
تسلی کو اگر منظورت اسباب هوس باشد
ندارد برگ راحت هر که را در دیده خس باشد
ز هستی هرچه اندیشی غبار دل مهیا کن
کسوف آفتاب آیینهٔ عرض نفس باشد
درین محفل حیا کن تا گلوی ناله نخراشی
[...]
سزد بلبل به گل گر در گلستان هم نفس باشد
چرا پس جان من در تن گرفتار قفس باشد
چومرغی کز قفس باشد هوای گلشنش بر سر
به سیر عالم علوی مرا در دل هوس باشد
ز جان منچه سزد کاین چنین شد پای بست تن
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.