گنجور

 
طغرل احراری

اگر آیینه بر روی تو عرض مدعا دارد

ز دست صورتت زنجیر حیرانی به پا دارد

عصای قامت پیریست یاد سرو آزادت

چو من هر کس به یاد ابرویت قد دوتا دارد

ره عشق است از دل دست می‌باید تو را شستن

که یاد سوزن مژگان او خاری به پا دارد

نباشد لنگری غیر از تو کل کشتی او را

که در موج تلاطم جز خدا کی ناخدا دارد؟!

تسلی‌بخش از زلف مسلسل خاطر خود را

که آخر دور گردون از حوادث کارها دارد!

اگرچه شیوه خوی وی آمد مردم‌آزاری

به مردم چشم او خاصیت مردم گیاه دارد

ندارد خاطرم میل درستی یک سر مویی

که چون زلفش دل ما از شکستن مومیا دارد

اگر زاهد چو من شب‌ها به هجرانت به روز آرد

به تحقیقش نما روشن که تقلید ضیا دارد

هزاران آفرین طغرل به این یک مصرع بیدل

اجابت انفعال از شوخی دست دعا دارد!

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode