گنجور

 
طغرل احراری

پریشان جعد سنبل از سر زلف سمن‌سایت

گشاده غنچه از خندیدن لعل شکرخایت

بود نظاره چون آیینه لذتگیر دیدارت

سراپا دیده نرگس بود محو تماشایت

بهارستان گلزار جمالت عالمی دارد

سری کو تا بود خالی ز سودای تمنایت؟!

روی دور از برم، جان از تنم آید برون آن دم

بیا تا جان دمد در تن ز طرز آمدن‌هایت!

به راهت ز انتظاری دیده ما شد سفید اینجا

ببخشا توتیای دیده از خاک کف پایت!

ز حسرت مردم ای بدخو نشینی چند با تنها

بود آیا که من بینم تو را خالی ز تنهایت؟!

به دل مهر تو دارد طغرل از اغیار پنهانی

بیا سویم الف‌آسا میان جان دهم جایت!

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode