گنجور

 
طغرل احراری

غبار سرمه تا در خانه چشمش وطن دارد

سیاهی پرده از ساز تغافل در بدن دارد

نسیم طره پر پیچ و تاب عنبرآسایش

به دست قاصد باد صبا مشک ختن دارد

هزاران باغ گلشن در غبار مقدمش ندهم

که نقش خاک پایش آب و رنگ صد چمن دارد

دهان غنچه‌اش چون حقه سربسته می‌بینم

که هنگام تکلم لعل او در عدن دارد

به تخت حسن و تاج دلبری سلطان خوبان است

به یغمای دل من لشکر ناز و فتن دارد

ز سحر نرگس جادوی او باید حذر کردن

چنان هاروت صد افتاده در چاه ذقن دارد!

خوشم از نکهت زلف کج شبرنگ پرچینش

دماغم کی هوای سوسن و میل سمن دارد؟!

مرا فریاد و افغان کی رسد در گوش او طغرل

که در هرسو هزاران دادخواهی همچو من دارد؟!

 
sunny dark_mode