گنجور

 
طغرل احراری

ندارد میل الفت وضع آزادی‌پسند ما

بود چون سرو عریانی به بر ما را پرند ما

صدای محمل راه نفس شد اضطراب دل

به غیر از ناله کی خیزد دگر درد از سپند ما؟!

لب شیرین چو خسرو سرنوشت خامه ما شد

شکر ریزد سراپا همچو نی از بند بند ما!

محیط یک جهان معنی شدیم امروز در عالم

صدای کوس نوبت می‌زند کوه پهند ما

ز بس داریم ما غواصی بحر سخن اکنون

گهر از قلزم معنی کشد فکر بلند ما

غزال دشت وحشت گشت صید وادی الفت

ز تار رشته فکر رسا باشد کمند ما

خرام رایض کلک کف ما را چه می‌پرسی؟!

دو عالم را نماید طی به یک جولان سمند ما!

به قلاب نفس یک عالمی در دام ما باشد

رهایی نیست اصلا صید معنی را ز بند ما!

خوشا طغرل ازین یک مصرع بیدل که می‌گوید

چرا در بند نقش ما نباشد نقشبند ما؟!