قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲ - در مدح ابوالمظفر فضلون
بهر چیزی بود خرسند هرکش قدر بی بالا
بهفت اقلیم نپسندد کسی کش همتی والا
ز خاک و باد و آب آتش شرف دارد فزون زیرا
که چون باشد سوی پستی بود میلش سوی بالا
ندارد هیچ مخلوقی بعالم قدرت خالق
[...]
قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷ - در مدح ابونصر مملان
چو بگشاید نگار من دو بادام و دو مرجان را
بدین نازان کند دل را بدان رنجان کند جان را
من و جانان به جان و دل فرو بستیم بازاری
که جانان دل مرا داده است من جان داده جانان را
چو نار کفته دارم دل بنار تفته آگنده
[...]
قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹ - در مدح ابوالمظفر فضلون
کنون دانم که با مردم بدل میلست گردون را
که بر تخت شهی بنشاند شاهشناه فضلون را
یکی سر بود میران را یکی تاجست شاهان را
یکی مه بود ماهان را یکی مهر است گردون را
یکی از هفت گردونست عالی همتش برتر
[...]
قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۱ - در مدح ابونصر مملان
نگار ناردانی لب بهار نارون بالا
میان لاله نعمان نهفته لؤلؤ لالا
دلش یکتائی اندر مهر و بالا چون دلش یکتا
بدان بالای یکتائی مرا درد دو تا بالا
همی غارت کند صبرم بدان دو نرکس شهلا
[...]
قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۶ - در مدح ابوالمعمر
ببین آن روی اگر بر سرو بستانت قمر باید
ببین آن زلف اگر بر ماه مشگینت کمر باید
لب و دندان او جوید رخ و زلفین او خواهد
که را مرجان لؤلؤ پوش و مشک گل ببر باید
دو زلف دو رخش بوید دو چشم و دو لبش بوسد
[...]
قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۶ - در مدح ابوالفتح علی
اگر بتگر چنو داند نگاریدن یکی پیکر
روا باشد اگر دعوی خلاقی کند بتگر
نه چون او پیکری آید نه حورالعین چنو زاید
نه گر باشد پری شاید چنو هرگز پری پیکر
بدو رخ چون شکفته گل بدو لب چون فشرده مل
[...]
قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۷ - در مدح ابوالخلیل جعفر
بفرخ فال و خرم بخت و میمون روز و نیک اختر
بدارالملک باز آمد شه نیک اختر از لشگر
شکسته لشکر جنگی بسان خیل افریدون
گشاده قلعه محکم بسان سد اسگندر
چنین زی لشگر ترکان و پیکار بداندیشان
[...]
قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۸ - در مدح بوعلی
سرشگ ابر آزاری زمین را کرد پرگوهر
نسیم باد نیسانی هوا را کرد پرعنبر
ز گلبن گل همیخندد ز مشگ آذین همیبندد
کنون نرگس بپیوندد بهم مینا و سیم و زر
هوا غلغلستان گردد زمین سنبلستان گردد
[...]
قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸۵ - در مدح لشگری
که را پشتی کند گردون چه باشد پشتی لشگر
چه باشد یاری لشگر که را دولت بود یاور
چه باید کشتن آن تخمی که بی کشتن ببار آید
چه باید کندن آن کانی که بی کندن دهد گوهر
چه باید مایه آن کس را که یابد سود بی مایه
[...]
قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸۷ - در مدح ابومنصور مملان
مه نیسان برون آورد بر صحرا یکی لشگر
که با فیروزه گون در عند با بیجاده گون مغفر
شبیخون برده بر خر خیز و نازش برده بر ششتر
شده پر مشک و پر دیبا از ایشان دشت و کوه و در
بخندد بوستان زیر و بگرید آسمان از بر
[...]
قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸۹ - در مدح ابوالمعمر
نگه کن روی آن دلبر چو نقش لعبت بربر
دو گلنارش ببین پر مار و دو مارش ببین پرپر
لبش ماننده مرجان برش ماننده مرمر
رخش پیرایه کشمیر و قدش فتنه کشمر
لبانش برده رنگ از می رخانش برده نور از خور
[...]
قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۱۹ - در مدح عمیدالملک ابونصر
نگارینا تو از نوری و دیگر نیکوان از گل
چو سنگ از گل شود پیدا چرا هستی تو سنگیندل؟
مرا حقی است بر چشمت نیارم جستن از چشمت
به چشم شوخ و باطلجوی، حق من مکن باطل
به زلفین کردیم بسته به مژگان کردیم خسته
[...]
قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۳۰ - بهاریه و خطاب به ابر
الا ای پرده تاری به پیش چشمه روشن
زمانی کوه را تَرگی زمانی چرخ را جوشن
دژم روئی و گیتی را کند آثار تو خرم
سیه فامی و عالم را کند دیدار تو روشن
گهی بر گوشه گردون نهاده مر ترا گوشه
[...]
قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۳۱ - در تهنیت عروسی ابوالحسن لشکری
الا ای ماه مشکینمو به پیش آر آن می مشکین
ملا کن ساغر و برنِهْ به دست عاشق مسکین
از آن رخشنده خرم که عشاق را شود زو کم
ز فکرت غم ز دیده نم ز بالا خم ز چهره چین
به رنگ چهره معشوق و اشک دیده عاشق
[...]
قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۴۴ - در مدح ابونصر جستان
بت پیمان شکن دائم شکسته زلف چون پیمان
رخش ایمان دلش از کفر زلفش کفر بر ایمان
بچین زلف دام دل برنک روی کام جان
ز پیوندش روان نازان و از دوریش دل لرزان
ز عشق آن رخ رخشان ز مهر آن لب جانان
[...]
قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۴۵ - در مدح ابومنصور وهسودان
بتی چون رامش اندر می مهی چون دانش اندر جان
بلای دل بدو سنبل شفای جان بدو مرجان
ز عنبر بر مهش چنبر ز سنبل بر گلش چوگان
دلش چون قبله تازی رخش چون قبله دهقان
دو چشمش مایه درد است و دو لب مایه درمان
[...]
قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۵۰ - در مدح ابوالخلیل جعفر
بهشت عدن شد گیتی ز فر ماه فروردین
کنون می خوردن آئین دان و رامش کیش و شادی دین
کنون بلبل بباغ آمد ز بانگش دل بداغ آمد
پر از شمع و چراغ آمد زمین از نرگس و نسرین
شود بیدار خفته گل شود غنچه شکفته گل
[...]
قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۵۶ - در مدح امیر ابوالفضل
چه روز است آنکه هست او را شب تاریک پیرامون
سپهر از بوی او مشگین زمین از رنگ او گلگون
مگر ترسید رخسارش ز زلف مار کردارش
که گرد خویشتن عمدا نوشت از غالیه افسون
دو آذرگون شدند از خون مرا دو چشم از هجرش
[...]
قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۵۹ - فی المدیحه
خداوندا ترا زیبد خداوندی جهان کردن
که تو دانی ز بدخواهان جهان جان جهان کردن
تو دانی بدسگالان را نشان تیر کردن دل
تو دانی دشمنان را تن بکردار کمان کردن
ندانم هیچ بندی را که نتوانی گشادن تو
[...]
قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۶۲ - در مدح ابوالهیجا منوچهر بن وهسودان
ز ابرو باد آزاری بشد آراسته بستان
کنون داد از می و جانان ببستان اندرون بستان
پدید آمد نهفته گل بخور می برشکفته گل
بمرجان در گرفته گل همه باغ و همه بستان
چو گشتی ابر تندر بر پر از لؤلؤ بچرخ اندر
[...]