گنجور

 
قطران تبریزی

که را پشتی کند گردون چه باشد پشتی لشگر

چه باشد یاری لشگر که را دولت بود یاور

چه باید کشتن آن تخمی که بی کشتن ببار آید

چه باید کندن آن کانی که بی کندن دهد گوهر

چه باید مایه آن کس را که یابد سود بی مایه

چه باید داد آن کس را که یابد داد بی داور

چو بنده رنج بردارد چه باید رنج بر خسرو

چو کهتر کار بگذارد چه باید شغل بر مهتر

ملک چون لشگری باید بدارالملک آسوده

فرستاده بهر شهری سریری را یکی همسر

نشاط تازه هر روزه بروی لشگر تازه

سرور دیگرش هر دم بعزم دشمن دیگر

اگر بگذاشت از جیحون گروه ترکمانان را

ملک محمود زابل کرد او را گر بود سنجر

شگفتی نیست از محمود کایشان را بقهر آورد

بدان پیلان جنگ آرای و آن گردان جنگ آور

شگفت از حاجب خسرو که بی پیلان و بیگردان

سپاهی را بهقر آورد ازین کشور بآن کشور

بزخم تیر چون آرش بزخم خشت چون ماکان

بزخم گرز چون رستم بزخم تیغ چون نوذر

کجا خسرو چنین باشد نشاید جز چنان حاجب

کجا مهتر چنین باشد نشاید جز چنان کهتر

ایا شاهی که بر شاهان همی زیبد ترا نازش

ایا میری که بر میران همی زیبد ترا مفخر

بیک حاجب تو آن کردی که کرده نیست افریدون

بیک چاکر تو آن کردی که کرده نیست اسکندر

سپاهی را کجا بودند پر و بال دشمن را

بیاوردی بقهر او را شکسته بال و کنده پر

زمانی تازش ایشان بشروان اندرون بودی

زمانی حمله ایشان بآذربادگان اندر

نبود از تازش ایشان کسی بر جان خود ایمن

نبود از حمله ایشان کسی بر مال خود سرور

همیشه نازش دشمن از ایشان بود بر هرکس

کنون از طعنه ایشان نیارد بر کشیدن شر

کنون شد بار دشمن غم کنون شد روز دشمن شب

کنون شد نیک دشمن بد کنون شد خیر دشمن سر

تو چون جمشیدی و حاجب ترا ماننده آصف

تو چون پیغمبری حاجب ترا ماننده حیدر

اگر دیو و پری بودند فرمانبر سلیمان را

ترا فرمان برند آنان که شان چرخ است فرمانبر

نه با ایمان تو ماند بگیتی نقطه کفران

نه با معروف تو ماند بعالم ذره ای منکر

بگوهر بار کلک تو همی نازد دل مؤمن

ز جوهر دار تیغ تو همی سوزد دل کافر

اگر باشدت رأی روم با این لشگر دارا

وگر باشدت قصد هند با این لشگر قیصر

ز بیم تیغ تو گردد چو زندان خانه بر خاقان

ز هول تیغ تو گردد چو دوزخ قصر بر قیصر

الا تا سرخی گلنار باشد در مه نیسان

الا تا سبزی شمشاد باشد در مه آذر

وفا جویانت را همواره چون گلنار باشد رخ

ثناگویانت را همواره چون شمشاد باشد سر