اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳
دل و جان سیرگاه یار خواه اینجا و خواه آنجا
من و بزمی که از خود می رود یاد نگاه آنجا
طلسمی بسته از هر سایه مژگان در اقلیمی
که چون دیوانه با زنجیر می گردد نگاه آنجا
زمین سبزه دشت محبت تازگی دارد
[...]
اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹
به امید کسی نگذاشت بیدادش دل ما را
خدا اجری دهد در کشتن ما قاتل ما را
هوای معتدل کشت پریشان را نمی سازد
ز برقی پرورد هر لحظه دهقان حاصل ما را
غبار خاطر مقصد شود سعی فضول اینجا
[...]
اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱
هوا گلشن به گلشن می کشد دیوانه ما را
زخون توبه موج گل کند پیمانه ما را
شرابت دام می چیند تغافل جام می بخشد
به ما گر واگذارد دل وفا بیگانه ما را
سپند چشم بدکام دو عالم می توان کردن
[...]
اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸
چه گویم با کسی راز دل دیوانه خود را
که خوابم می برد گر سرکنم افسانه خود را
سرانجام خیال توتیای غیرتی دارم
به چشم خود کشم خاکستر پروانه خود را
غبار خاطرم خوش گریه آلود است می خواهم
[...]
اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸
مکن در بزم روشن وصف آن شیرین شمایل را
که رشک آتش زند در سینه جان شمع محفل را
بکش از صحبت صورت پرستان دامن الفت
خریداری مجو بهتر زحسن آیینه دل را
شهیدی سرخ روی بزم سربازی تواند شد
[...]
اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۹
کسی طی می تواند کرد راه ای بیابان را
که پای شوق او از سبزه نشناسد مغیلان را
به جایی می رسد پاکیزه گوهر گرچه در اول
صدف زندان نماید قطره باران نیسان را
چه داند دلبری طفلی که در گلزار میخواری
[...]
اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۴
مکن در کار گلشن جلوههای انتخابی را
مده بر باد رنگ و بوی گلهای نقابی را
دلم در سینه تا پر می زند چشمش خبر دارد
نمی دانم کجا آورده این حاضر جوابی را
چه شد طفل است و خوابش می برد در دامن عاشق
[...]
اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۶
جواب از خود رود چون بر زبان آری سؤالی را
شنیدن محو گردد گر به کس گویی خیالی را
چمن پیرای الفت خود گل و خود بلبل خویش است
ز پرواز هوایت شعله باغی کرده بالی را
چه در گوش دلم آهسته گفتی چون مرا دیدی
[...]
اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۷
چه دردسر دهم دیوانگی با سختجانی را
غرورش طعن الفت میزند شیرین و لیلی را
لباس عاریت را اختیار از دیگران باشد
ز منصبهای گوناگون چه حاصل اهل دنیی را
ز عکس شبنمی طوفان بحر آتشی بیند
[...]
اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۸
به پیری بازگشتی هست لازم هر جوانی را
حساب خار خشکی نیست تیر بی کمانی را
گرفتم قاصدی هر جا که دیدم بیزبانی را
بغل بی نامه ای نگذاشتم آب روانی را
تذرو جلوه ات بالا بلندان را به رقص آرد
[...]
اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۹
نماید جلوهاش اکسیر جانها خاکراهی را
خرامش گل زند بر سر ز نقش پا گیاهی را
چو نرگس شیشه گل بر سر زند از دیده حیران
به می گر نرگس مخمور او بخشد نگاهی را
زبان عذرخواهی میشود طومار جرم او
[...]
اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۰
جنون کو تا نثار دل کنم آشفته رایی را
زعریانی لباس تازه بخشم خود نمایی را
خورد نیش آنکه تأثیر محبت از هوس جوید
به شهد موم کی بخشند نفع مومیایی را
شوم نومیدتر چندانکه بینم بیشتر سویش
[...]
اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۷
بهار سوختن گردیده شمع بزم ما امشب
توان چیدن گل از بال و پر پروانه ها امشب
چنان کیفیت جام تبسم برده از هوشم
که در چشمم نمی آید نگاه آشنا امشب
نمی دانم سر از بالین تن از بستر چه حال است این
[...]
اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۸
محبت خوش جناغی بسته وحشت الفت است امشب
برای مصلحت یاران عداوت الفت است امشب
بکش پیمانه و گلزار رخساری چراغان کن
اگر در گیرد از روی تو صحبت الفت است امشب
نگاه نیم مستش اختراعی کرده از شوخی
[...]
اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۱
اگر دنیا اگر عقبا علی بن ابیطالب
اگر امروز اگر فردا علی بن ابیطالب
فروغ دیده وحدت صفای سینه کثرت
بهشت خاطر دانا علی بن ابیطالب
لوای دولت شاهان صفای جان آگاهان
[...]
اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۲
فلک آیینه اسکندر علی بن ابیطالب
جهان تاریک و روشنگر علی بن ابیطالب
چراغ پاکی مظهر علی بن ابیطالب
فروغ اولین جوهر علی بن ابیطالب
بدایت تکیه گاه او نهایت خاک راه او
[...]
اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۷
سلیمانی است دل نقش نگینش نام معشوق است
پریزادش خیال شوخی اندام معشوق است
به نیش و نوش عاشق الفت هم مشربی دارد
اگر شهد است اگر زهر است ساقی نام معشوق است
چه پرسی از دل ما نام خود را هم نمی داند
[...]
اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۵
گرفتار کمند عشق را صیاد حاجت نیست
شهید خنجر بیداد را جلاد حاجت نیست
بلند آوازگی نخلی است از گلزار خاموشی
گر از من بشنود مرغ چمن فریاد حاجت نیست
مرا خود شیشه دل می خورد بر سنگ ناکامی
[...]
اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۱
نشینم گوشه ای با خاطر ناشاد هر ساعت
کنم دزدیده از دست دل خود داد هر ساعت
نگاهم را که محو جلوه های آتشین دارد
که از خویش گدازد شعله فریاد هر ساعت
من آن صیدم که در صحرای وحشت می دود دایم
[...]
اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲۵
تذرو جلوه ات را دیده من آشیان زیبد
همای نازکت را استخوان از مغز جان زیبد
دلم خوش در بغل دارد خیالت را تماشا کن
چنان آیینه ای را اینچنین آیینه دان زیبد
وفا سرشار و او سرمست و ساقی سرگران او
[...]