به پیری بازگشتی هست لازم هر جوانی را
حساب خار خشکی نیست تیر بی کمانی را
گرفتم قاصدی هر جا که دیدم بیزبانی را
بغل بی نامه ای نگذاشتم آب روانی را
تذرو جلوه ات بالا بلندان را به رقص آرد
ز شوخی شعله ای در سوزش آرد نیستانی را
هما را گر نبودی از تو بال افشانی دردی
شکستی کی به آسانی طلسم استخوانی را
چمنزاد محبت را به حیرت می توان بخشید
اگر نشناسد از پروانه هر برگ خزانی را
بیابانی است دل کز هر نسیم ناتوانایش
غبار راه موری کرده غارت کاروانی را
ز فار غبالی ایام حیرانی چه می پرسی
در آب دیده می دیدیم گاهی آسمانی را
ز بس با چشم تر در جستجویش در به در گشتم
ز ابر گریه نشناسد گرد آستانی را
جنون افسانه الفت فراموشی که با طفلی
نگاهش می تواند یاد گیرد داستانی را
نسیم دل چکانی کز سرکوی تو می آید
به خاکش می توان بخشید خون گلستانی را
ز ما هم می توان پرسید احوالی چه خواهد شد
زکات امتحانها می توان کرد امتحانی را
شهیدان خدنگت منت پرواز می بخشند
اگر قوت هما سازند گاهی استخوانی را
غبارش در بیابان خاک بر تارک نیفشاند
به گلشن گر صبا ویران بسازد آشیانی را
نی تیر تو را صیاد اگر چوب قفس سازد
شکار انداز گلزاری کند بلبل فغانی را
نفس چون مرغ بسمل گشته در دام هوا پیچد
گر از دل بر لب آرد گفتگوی خون چکانی را
اسیر از یاد مژگانی به خون خویش میغلتم
نیندازد به زحمت صید من زور کمانی را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به بررسی احساسات و تجارب انسانی در جوانی و پیری میپردازد. شاعر یادآور میشود که هر جوانی باید به تفاوتهای زندگی پی ببرد و بداند که با گذشت زمان، بسیاری از چیزها تغییر میکنند. او همچنین به سفر در جستجوی عشق و معانی عمیقتر زندگی اشاره میکند و از غم و درد ناشی از این جستجو سخن میگوید.
شاعر به زیباییهایی که در رنج و جدایی نهفته است، اشاره کرده و تأکید میکند که عشق و محبت میتواند انسان را در دنیای پر از ناامیدی و غم شاد کند. او در پایان از آزمایشهای زندگی میگوید و اینکه چگونه میتوان از هر دشواری درسی گرفت و به رشد و بلوغ دست یافت. به بیان ساده، این شعر درباره عشق، جدایی، زندگی و یادگیری از تجربیات انسانی است.
هوش مصنوعی: هر جوانی باید به پیری فکر کند و این طبیعی است. گاه انسانها دچار مشکلاتی میشوند که به راحتی نمیتوان آنها را نادیده گرفت، مانند خارهایی که در دل خشکیدهای وجود دارد و تیر بیکمان به معنای این است که بدون ابزار و وسیله نمیتوان به هدف رسید. بنابراین، فکر کردن به دوران پیری و آمادهسازی برای آن ضروری است.
هوش مصنوعی: من هرجا که بیزبان و بینامهای را میدیدم، قاصدی را فرستادم و اجازه ندادم که آب روانی بدون محبت و ارتباطی در کنارم بگذرد.
هوش مصنوعی: جلوهی تو را به حدی بالا میبرد که بلندان را به رقص درآورد و از شوخی و شوقی، شعلهای ایجاد کند که نیستان را در سوز و گداز بیندازد.
هوش مصنوعی: اگر بال و پر هما (پرندهای افسانهای) از سوی تو نبود، آیا میتوانستی به راحتی طلسم استخوانی را بشکنی؟
هوش مصنوعی: محبت را میتوان به کسی بخشید که در حیرت و شگفتی به سر میبرد، اگر او نتواند از پروانهها و زیباییهای هر برگ پاییزی شناختی داشته باشد.
هوش مصنوعی: دل انسان شبیه به یک بیابان است که در مقابل هر نسیم ضعیفی، ناتوانیاش نمایان میشود و غباری که به وجود آمده، باعث شده تا کاروانی از راه برود و دچار نابودی شود.
هوش مصنوعی: از زمانهای گذشته، در دوران بلاتکلیفی و سردرگمی، چه چیزی میخواهی بدانی؟ در اشکهای چشم، گاهی آسمان را مشاهده میکردیم.
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه با چشمانی پر از اشک در جستجوی او بودم، از خانه به خانه سرگردان شدم و به خاطر گریهام، هیچ کس در آستان او مرا نشناخت.
هوش مصنوعی: عشق و جنونی وجود دارد که گاهی آدم را به یاد افراد و داستانهای فراموششده میاندازد، و با نگاه یک کودک ساده میتواند داستانی را دوباره زندگی کند و به یاد بیاورد.
هوش مصنوعی: نسیمی که از کوی تو میوزد، چنان لطیف و دلانگیز است که میتواند غم و دردهای این دنیا را به فراموشی بسپرد و دل را سرشار از شادی و زیبایی کند.
هوش مصنوعی: از ما نیز میتوان درباره وضعیتها و حالاتی پرسید. میتوان از نتایج امتحانات خاص، امتحانی دیگر را تجربه کرد.
هوش مصنوعی: شهیدانی که جان خود را فدای راه حق کردهاند، قهرمانانه از تو میخواهند که آنها را به پرواز برسانی، اگر توانایی قویتری پیدا کنی که حتی استخوانهای فرسوده را به حرکت درآوری.
هوش مصنوعی: غبار و گرد و غبار او در بیابان بر سر کسی نمینشیند، اما اگر بادی وزد و در باغی ویرانی ایجاد کند، ممکن است جایی برای زندگی بسازد.
هوش مصنوعی: اگر تیر تو را شکارچی به دام بیاندازد و قفس بسازد، بلبل در باغ گل به آواز درخواهد آمد.
هوش مصنوعی: نفس همچون مرغی که به دام افتاده، در بند آرزوها و خواستهها در نوسان است. اگر از دل بر زبانش بیاید، گفتگویی از احساسات و دردها را به تصویر میکشد که همچون قطرات خون جاری است.
هوش مصنوعی: اسیر یاد مژههای کسی هستم که از شدت دلتنگی به خون خودم غوطهور میشوم. هیچ چیز نمیتواند مرا از این رنج و زحمت نجات دهد، حتی قدرت تیر کمان نیز نخواهد توانست.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
جهان دانش و معنی ، شهاب الدّین تویی آنکس
که چشم عقل کم بیند ، چو تو بسیار دانی را
ز رای سالخوردت دان ، شکوه بخت برنایت
مربّی آنچنان پیری، سزد جوانی را
ز قحط مردمی عالم ، چنان شد خشک لب تا لب
[...]
عطارد مشتری باید، متاع آسمانی را
مهی مریخچشم ارزد، چراغ آن جهانی را
چو چشمی مقترن گردد بدان غیبی چراغ جان
ببیند بیقرینه او قرینان نهانی را
یکی جانِ عجب باید که داند جان فدا کردن
[...]
نظر از جانب ما کن زکات زندگانی را
دلی ده باز ما را صدقة جان و جوانی را
به بوسی از سرم کردن توانی دفع صفرا را
به بویی از دلم بردن توانی ناتوانی را
چه بادش گر به دلداری دمی با بی دلی داری
[...]
کجا بودی که امشب سوختی آزرده جانی را
به قدر روز محشر طول دادی هر زمانی را
سئوالی کن ز من امروز تا غوغا به شهر افتد
که اعجاز فلانی کرده گویا بی زبانی را
به هر جنسی که می گیرند اخلاص و وفا خوب است
[...]
از آن چشمی که میداند زبان بیزبانی را
نکویان یاد میگیرند طرز نکتهدانی را
به نزد آنکه باشد تنگدل از دست کوتاهی
درازی عیب میباشد قبای زندگانی را
نمیخواهی که زخمت را به مرهم احتیاج افتد
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.