گنجور

 
اسیر شهرستانی

به پیری بازگشتی هست لازم هر جوانی را

حساب خار خشکی نیست تیر بی کمانی را

گرفتم قاصدی هر جا که دیدم بیزبانی را

بغل بی نامه ای نگذاشتم آب روانی را

تذرو جلوه ات بالا بلندان را به رقص آرد

ز شوخی شعله ای در سوزش آرد نیستانی را

هما را گر نبودی از تو بال افشانی دردی

شکستی کی به آسانی طلسم استخوانی را

چمنزاد محبت را به حیرت می توان بخشید

اگر نشناسد از پروانه هر برگ خزانی را

بیابانی است دل کز هر نسیم ناتوانایش

غبار راه موری کرده غارت کاروانی را

ز فار غبالی ایام حیرانی چه می پرسی

در آب دیده می دیدیم گاهی آسمانی را

ز بس با چشم تر در جستجویش در به در گشتم

ز ابر گریه نشناسد گرد آستانی را

جنون افسانه الفت فراموشی که با طفلی

نگاهش می تواند یاد گیرد داستانی را

نسیم دل چکانی کز سرکوی تو می آید

به خاکش می توان بخشید خون گلستانی را

ز ما هم می توان پرسید احوالی چه خواهد شد

زکات امتحانها می توان کرد امتحانی را

شهیدان خدنگت منت پرواز می بخشند

اگر قوت هما سازند گاهی استخوانی را

غبارش در بیابان خاک بر تارک نیفشاند

به گلشن گر صبا ویران بسازد آشیانی را

نی تیر تو را صیاد اگر چوب قفس سازد

شکار انداز گلزاری کند بلبل فغانی را

نفس چون مرغ بسمل گشته در دام هوا پیچد

گر از دل بر لب آرد گفتگوی خون چکانی را

اسیر از یاد مژگانی به خون خویش می‌غلتم

نیندازد به زحمت صید من زور کمانی را

 
 
 
کمال‌الدین اسماعیل

جهان دانش و معنی ، شهاب الدّین تویی آنکس

که چشم عقل کم بیند ، چو تو بسیار دانی را

ز رای سالخوردت دان ، شکوه بخت برنایت

مربّی آنچنان پیری، سزد جوانی را

ز قحط مردمی عالم ، چنان شد خشک لب تا لب

[...]

مولانا

عطارد مشتری باید‌، متاع آسمانی را

مهی مریخ‌چشم ارزد‌، چراغ آن جهانی را

چو چشمی مقترن گردد بدان غیبی چراغ جان

ببیند بی‌قرینه او قرینان نهانی را

یکی جان‌ِ عجب باید که داند جان فدا کردن

[...]

حکیم نزاری

نظر از جانب ما کن زکات زندگانی را

دلی ده باز ما را صدقة جان و جوانی را

به بوسی از سرم کردن توانی دفع صفرا را

به بویی از دلم بردن توانی ناتوانی را

چه بادش گر به دلداری دمی با بی دلی داری

[...]

نظیری نیشابوری

کجا بودی که امشب سوختی آزرده جانی را

به قدر روز محشر طول دادی هر زمانی را

سئوالی کن ز من امروز تا غوغا به شهر افتد

که اعجاز فلانی کرده گویا بی زبانی را

به هر جنسی که می گیرند اخلاص و وفا خوب است

[...]

کلیم

از آن چشمی که می‌داند زبان بی‌زبانی را

نکویان یاد می‌گیرند طرز نکته‌دانی را

به نزد آنکه باشد تنگدل از دست کوتاهی

درازی عیب می‌باشد قبای زندگانی را

نمی‌خواهی که زخمت را به مرهم احتیاج افتد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه