گنجور

 
اسیر شهرستانی

هوا گلشن به گلشن می کشد دیوانه ما را

زخون توبه موج گل کند پیمانه ما را

شرابت دام می چیند تغافل جام می بخشد

به ما گر واگذارد دل وفا بیگانه ما را

سپند چشم بدکام دو عالم می توان کردن

شرابت می پرستد گریه مستانه ما را

ز رویت شعله ها گلشن ز خویت شمع ها روشن

تماشا برگ گل سازد پر پروانه ما را

خرابی صندل درد سر تعمیر عالم شد

به سیل امتحان تا کی دهی ویرانه ما را

ز وحشت باج می گیرد به الفت تاج می بخشد

بیا شرمنده حسرت مکن دیوانه ما را

اسیر آن طفل بدخو رام آسایش نمی گردد

مبادا بشنود در خواب هم افسانه ما را