گنجور

 
اسیر شهرستانی

مکن در کار گلشن جلوه‌های انتخابی را

مده بر باد رنگ و بوی گل‌های نقابی را

دلم در سینه تا پر می زند چشمش خبر دارد

نمی دانم کجا آورده این حاضر جوابی را

چه شد طفل است و خوابش می برد در دامن عاشق

ز چشمش یاد گیرد گفتگوی نیم خوابی را

مده دردسر ساقی برای امتحان من

نیارد بر رخم صد جام رنگ بی حجابی را

اسیرم هر چه هستم قایلم ناصح برو بنشین

به تعمیر دلم تا کی دهی زحمت خرابی را

 
 
 
صائب تبریزی

سمندر کرد اشک گرم من مرغان آبی را

ز گوهر چون صدف پر ساخت گردون حبابی را

بهاران را به غفلت مگذران چون لاله از مستی

غنیمت دان چو نرگس دولت بیدار خوابی را

شقایق حقه تریاک تا گردید، دانستم

[...]

جویای تبریزی

نگه بر چهره نتوان کرد آن ترک شرابی را

یکایک چون در آتش افکند کس مرغ آبی را

هلاک گردش چشمی که از هر جنبش مژگان

عمارت می کند در کشور دلها خرابی را

فریب حسن هندی خورده ام دل مرده چون باشم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه