جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۴
کیم پیکان تو از دل برآید
مگر چون غنچه ام از گل برآید
مریز ای دیده سیل خون به جیحون
مبادا موج بر ساحل برآید
دهد یاد من از محمل نشینیت
[...]
جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۵
به من دارد دلت جنگی که دارد
بزن گو در بغل سنگی که دارد
ننوشد می جز از خون دل من
ز من دارد لبت رنگی که دارد
صدای ناله است از رگ رگ من
[...]
جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۷
زهی نور تو از هر ذره ظاهر
کمال وحدت ذات تو قاهر
تویی اول تویی آخر ولیکن
نه اول باشدت پیدا نه آخر
تویی ظاهر ز هر خاطر ندانم
[...]
جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۰
مکن در کشتنم زین بیش تقصیر
چو من مردم ز غم دیگر چه تدبیر
در رحمت بود روی تو بر خلق
برآن در زلف تواز مشک زنجیر
ز زخمت مرد آهوی و من از رشک
[...]
جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۱
نشستی دور ازین مشتاق مهجور
که نتوان ماه را دیدن جز از دور
سلیمانی تو و لعل تو خاتم
خطت برگرد خاتم عنبرین مور
فروزان زآتش تو داغ بر داغ
[...]
جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۴
به ساعد تا نهاد آن سیمبر داغ
دلی دارم ز دستش داغ بر داغ
به تن تا دیده ام کو داغها سوخت
بود صد داغ بر جانم ز هر داغ
به داغ خویش سوزد دیگران را
[...]
جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۱
بیا ای آرزوی جان عاشق
دوای درد بی درمان عاشق
کرام الکاتبین ننوشته حرفی
بجز عشق تو در دیوان عاشق
اگر فردا نه دیدار تو باشد
[...]
جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۲
مرا تا کی جگرخون داری ای دل
سرشکم را جگرگون داری ای دل
شدی همدم درون دیده با اشک
همانا عزم بیرون داری ای دل
مرا سرگشته داری گرد عالم
[...]
جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۴
شدم در گوشه میخانه محرم
گرفتم گوشه ای از جمله عالم
ندارم کام جز جام لبالب
ندارم کار جز دور دمادم
بیا ساقی بیار آن جام روشن
[...]
جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۶
خوشا وقتی که از خود رسته باشیم
به وقت بیخودان پیوسته باشیم
ازان دامی که جز مردان نجستند
به همتهای ایشان جسته باشیم
کشیده رخت خود از کوی هستی
[...]
جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۲
درین راهم گشادی نیست چندان
که منزل دور و زادی نیست چندان
ز هر سو رهزنانند ایستاده
مجال ایستادی نیست چندان
شب اندوه هجران دیدگان را
[...]
جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۴۳۱
رخت را مه نخوانند اهل توجیه
که روشن نیست چندان وجه تشبیه
مکن از خوان وصلت منع سایل
که خارج باشد از قانون توجیه
غمت با دل دو حرف آمد ز یک جنس
[...]
جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۴۵۱
تویی آن آفتاب عالم آرای
که داری در دل هر ذره ای جای
جمالت را عماری در عمارت
نمی گنجد سوی ویران ما آی
مپوش از ما به ما نور رخ خویش
[...]
جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۴۵۳
بر اوج حسن چون خورشید فردی
ولی هرگز به گرد ما نگردی
ازانم چون شفق در خون که بی تو
نهاده ست آفتابم رو به زردی
شود طی بر دعاهای تو یکسر
[...]
جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۴۷۱
پریرم دیدی و نادیده کردی
سلامت گفتم و نشنیده کردی
گر این معنی پسند خاطر توست
نمی گویم که نپسندیده کردی
دلم خون گشت و آمد همدم اشک
[...]
جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » قصاید » شمارهٔ ۵
مرا دل از همه عالم گرفته ست
چه جای عالم از خود هم گرفته ست
ز دلگیری کم هر کس گرفتم
کسی را دل بدینسان کم گرفته ست
چنان از هستی خود زیر بارم
[...]
جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » قصاید » شمارهٔ ۲۱
اتتنی من لدی نجم الافاضل
صحیفة احتوت کل الفضائل
الی نیل العلی اجلی الذرائع
الی درک المنی اجدی الوسائل
ازو خوشبو چو مشک انفاس راوی
[...]
جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » قصاید » شمارهٔ ۲۲
سقاک الله یا خیر المغانی
ولا اخلاک عن وصل الغوانی
تویی آن آسمان بیت معمور
که در روی زمینت نیست ثانی
ز خورشید جهانسوز حوادث
[...]
جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » قطعات » شمارهٔ ۵
درونی پر طمع جامی مزن طعن
که در طبع فلان ممسک کرم نیست
چو آید در میان میزان انصاف
طمع در خست از امساک کم نیست
جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » قطعات » شمارهٔ ۸
خوش آمد صحبت احباب جامی
ولیکن ترک صحبت زان به آمد
طراز کسوت صحبت درین بزم
وجدت الناس اخبر تقله آمد