گنجور

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۱۶ - اندر صفت جنگ موبد و ویرو

 

هنوز این پیکر وارون به پایست

هنوز این موبد جادو به جایست

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۱۸ - جواب دادن ویس رسول شاه موبد را

 

مرا کاری به رایت رهنمایست

بدانستم که رایت تا چه جایست

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۲۳ - آگاهى یافتن دایه از کار ویس و رفتن به مرو

 

ببرد از بهر دختر هر چه بایست

یکایک آنچه شاهان را بشایست

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۳۵ - آگاه شدن موبد از رفتن رامین نزد ویس

 

مرا آن تیغ و آن باز و به جایست

که از روی زمین دشمن زدایست

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۳۶ - پاسخ فرستادن ویرو پیش موبد

 

مرا گفتی همان تیغم به جایست

که از روی زمین دشمن زدایست

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۳۸ - گردیدن شاه موبد به گیتى در طلب ویس

 

به پیری گر نبودی عشق شایست

مرا این عشق با این غم چه بایست

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۳۹ - نامه نوشتن رامین به مادر و آگاه شدن موبد

 

به آتش مان چه سوزد نه خدایست

که دوزخ دار و پادافره نمایست

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۴۴ - آمدن رامین به دز اشکفت دیوان پیش ویس

 

گر اندوه است می انده‌ربای ست

و گر شادیست می شادی فزای است

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۵۵ - عروسى کردن رامین با گل

 

گلی کش خار زلف مشک سایست

عجبتر آنکه مشکش دلربایست

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۷۴ - گفتن رفیدا حال رامین با گل

 

چو رامین ویس و موبد را نشایست

ترا هم جفت او بودن نبایست

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۹۴ - پشیمان شدن ویس از کردهء خویش

 

مگر ما را جزین بهره نبایست

و گر چونین نبودی خود نشایست

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۹۴ - پشیمان شدن ویس از کردهء خویش

 

چو از تو آن چنان کردار شایست

مرا خود بیش و کم گفتن نبایست

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۹۶ - پاسخ دادن رامین ویس را

 

مرا فرجام جز چونین نبایست

و گر چونین نبودی خود نشایست

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۱۱۳ - در انجام کتاب گوید

 

مگر سایهء شب از فر همایست

چو نور روز از فر خدایست

فخرالدین اسعد گرگانی
 

نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۶ - در سابقه نظم کتاب

 

فلک را چتر بد سلطان ببایست

که الحق چتر بی‌سلطان نشایست

نظامی
 

نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۳۰ - رفتن شاپور دیگر بار به طلب شیرین

 

چه جایست این که بس دلگیر جایست

که زد رایت که بس شوریده رایست

نظامی
 

نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۵۴ - زاری کردن فرهاد از عشق شیرین

 

نخفت ار چند خوابش می‌ببایست

که در بر دوستان بستن نشایست

نظامی
 
 
۱
۲
۳
۸