چو از خاور بر آمد اختران شاه
شهی کش مه وزیرست آسمان گاه
دو کوس کین بغرید از دو درگاه
به جنگ آمد دو لشکر پیش دو شاه
نه کوس جنگ بود آن دیو کین بود
که پر کین گشت هرک آن بانگ بشنود
عدیل صور شد نای دمنده
تبیره مرده را می کرد زنده
چنان کز بانگ رعد نوبهاران
برون آید بهار از شاخساران
به بانگ کوس کین آمد همیدون
ز لشکرگه بهار جنگ بیرون
به قلب اندر دهل فریاد خوانان
که بشتابید هین ای جان ستانان
در آن فریاد صنج او را عدیلی
چو قوالان سرایان با سپیلی
هم آن شیپور بر صد راه نالان
به سان بلبل اندر آبسالان
خروشان گاو دُم با او به یک جا
چو با هم دو سراینده به همتا
ز پیش آنکه بی جان گشت یک تن
همی کرد از شگفتی بوق شیون
به چنگ جنگجویان تیغ رخشان
همی خندید هم بر جان ایشان
صف جوشنوران بر روی صحرا
چو کوه اندر میان موج دریا
به موج اندر دلیران چون نهنگان
به کوه اندر سواران چون پلنگان
همان مردم کجا فرزانه بودند
به دشت جنگ چون دیوانه بودند
کجا دیوانهای باشد به هر باب
که نز آتش بپرهیزد نه از آب
نه از نیزه بترسد نی ز شمشیر
نه از پیلان بیندیشد نه از شیر
در آن صحرا یلان بودند چونین
فدای نام کرده جان شیرین
نترسیدند از مردن گه جنگ
ز نام بد بترسیدند و از ننگ
هوا چون بیشهٔ دد بود یکسر
ز ببر و شیر و گرگ و خوگ پیکر
چو سروستان شده دشت از درفشان
ز دیبای درفشان مه دُر افشان
فراز هر یکی زرّین یکی مرغ
عقاب و باز با طاووس و سیمرغ
به زیر باز در شیر نکو رنگ
تو گفتی شیر دارد باز در جنگ
پی پیلان و سمّ باد پایان
شده آتش فشانان سنگ سایان
زمین از زیر ایشان شد بر افراز
به گردون رفت و پس آمد از او باز
نبودش جای بنشستن به گیهان
همی شد در دهان و چشم ایشان
بسا اسپ سیاه و مرد برنا
که گشت از گَرد، خنگ و پیر سیما
دلاور آمد از بد دل پدیدار
که این با خرّمی بد آن به تیمار
یکی را گونه شد همرنگ دینار
یکی را چهره شد مانند گلنار
چو آمد هر دو لشکر تنگ در هم
ز کین بردند گردان حمله بر هم
تو گفتی ناگهان دو کوه پولاد
در آن صحرا به یکدیگر درافتاد
پیمبر شد میان هر دو لشکر
خدنگ چار پرّ و خشت سه پر
رسولانی که از دل راه جستند
همی در چشم یا در دل نشستند
به هر خانه که منزلگاه کردند
ز خانه کدخدایش را ببردند
مصاف جنگ و بیم جان چنان شد
که رستاخیز مردم را عیان شد
برادر از برادر گشت بیزار
بجز کردار خود کس را نبد یار
بجز بازو ندیدند ایچ یاور
بجز خنجر ندیدند ایچ داور
هر آن کس را که بازو یاوری کرد
به کام خویش خنجر داوری کرد
تو گفتی جنگیان کارنده گشتند
همه در چشم و دل پولاد کشتند
سخن گویان همه خاموش بودند
چو هشیاران همه بیهوش بودند
کسی نشنید آوازی در آن جای
مگر آواز کوس و نالهٔ نای
گهی اندر زره شد تیغ چون آب
گهی در دیدگان شد تیر چون خواب
گهی رفتی سنان چون عشق در بر
گهی رفتی تبر چون هوش در سر
همی دانست گفتی تیغ خونخوار
که جان در تن کجا بنهاد دادار
بدان راهی کجا تیغ اندرون شد
ز مردم هم بدان ره جان برون شد
چو میغی بود تیغ هندوانی
ازو بارنده سیل ارغوانی
چو شاخ مُرد بر وی برگ گلنار
چو برگ نار بر وی دانهٔ نار
به رزم اندر چو درزی بود ژوپین
همی جنگ آوران را دوخت بر زین
چو بر جان دلیران شد قضا چیر
یکی گور دمنده شد یکی شیر
چو بر رزم دلیران تنگ شد روز
یکی غُرم دونده شد یکی یوز
در آن انبوه گردان و سواران
وز آن شمشیر زخم و تیرباران
گرامی باب ویسه گُرد قارن
به زاری کشته شد بر دست دشمن
به گِرد قارن از گُردان ویرو
صد و سی گرد کشته گشت با او
ز کشته پشتهای شد زعفرانی
ز خون رودی به گردش ارغوانی
تو گفتی چرخ زرین ژاله بارید
به گرد ژاله برگ لاله بارید
چو ویرو دید گردان چنان زار
به گِرد قارن اندر کشته بسیار
همه جان بر سر جانش نهاده
به زاری کشته با خواری فتاده
بگفت آزادگانش را به تندی
که از جنگ آوران زشتست کندی
شما را شرم باد از کردهٔ خویش
وزین کشته یلان افتاده در پیش
نبیند این همه یاران و خویشان
که دشمن شاد گشت از مرگ ایشان
ز قارنتان نیفزاید همی کین
که ریش پیر او گشتهست خونین
بدین زاری بکشتهستند شاهی
ز لشکر نیست او را کینه خواهی
فرو شد آفتاب نیک نامی
سیه شد روزگار شادکامی
بترسم کافتاب آسمانی
کنون در باختر گردد نهانی
من از بد خواه او ناخواسته کین
نکرده دشمنانش را بنفرین
همی بینید کامد شب به نزدیک
جهان گردد هم اکنون تنگ و تاریک
شما از بامدادان تا به اکنون
بسی جنگ آوری کردید و افسون
هنوز این پیکر وارون به پایست
هنوز این موبد جادو به جایست
کنون با من زمانی یار باشید
به تندی، اژدهاکردار باشید
که من زنگ از گهر خواهم زدودن
به کینه رستخیز او را نمودن
جهان را از بدش آزاد کردن
روان قارن از وی شاد کردن
چو ویرو با دلیران این سخن گفت
ز مردی پر دلی را هیچ ننهفت
پس آنگه با پسندیده سواران
ستوده خاصگان و نامداران
ز صفّ خویش بیرون تاخت چون باد
چو آتش در سپاه دشمن افتاد
ز تندی بود همچون سیل طوفان
کجا او را به مردی بست نتوان
سخن آنجا به شمشیر و تبر بود
همیدون بازی گردان به سر بود
نکرد از بُن پدر آزرم فرزند
نه مرد جنگ روی خویش و پیوند
برادر با برادر کینهور بود
ز کینه دوست از دشمن بتر بود
یکی تاریکی از گیتی بر آمد
که پیش از شب رسیدن شب درآمد
در آن دم گشت مردم پاک شبکور
به گرد انباشته شد سرچشمهٔ هور
چو اندر گَرد شد دیدار بسته
برادر را برادر کرد خسته
پدر فرزند خود را باز نشناخت
به تیغش سر همی از تن بینداخت
سنان نیزه گفتی بابزن بود
برو بر مرغ، مرد تیغزن بود
خدنگ چار پر همچون درختان
برُسته از دو چشم شوربختان
درخت زندگانی رسته از تن
به پیشش پرده گشته خود و جوشن
چو خنجر پرده را بر تن بدرّید
درخت زندگانی را ببرّید
هوا از نیزه گشته چون نیستان
زمین از خون مردم چون میستان
ز بس گُرز و ز بس شمشیر خونبار
جهان پر دود و آتش بود هموار
تو گفتی همچو باد تند شد مرگ
سر جنگاوران می ریخت چون برگ
سر جنگاوران چون گوی میدان
چو دست و پای ایشان بود چوگان
یلان را مرگ بر گل خوابنیده
چو سروستان سغد از بن بریده
چو خورشید فلک در باختر شد
چو روی عاشقان همرنگ زر شد
تو گفتی بخت موبد بود خورشید
جهان از فرّ او ببرید امّید
ز شب آن را ستوهی بد به گردون
ز دشمن بود موبد را همیدون
هم آن بینندگان را شد ز دیدار
جهان بر خیل او زیر و زبر گشت
یکی بدبخت و خسته شد به زاری
یکی بدروز و کشته شد به خواری
میانجی گر نه شب بودی در آن جنگ
نرستی جان شاهنشه از آن ننگ
نمودش تیره شب راه رهایی
ز تاریکی بُد او را روشنایی
عنان برتافت از راه خراسان
کشید از دینور سوی سپاهان
نه ویرو خود مرو را آمد از پس
نه از گردان و سالاران او کس
گمان بودش که شاهنشاه بگریخت
به دام تنگ و رسوایی درآویخت
دگر لشکر به کوهستان نیارد
دگر آزار او جستن نیارد
دگر گون بود ویرو را گمانی
دگر گون بود حکم آسمانی
چو ویرو چیره شد بر شاه شاهان
بدید از بخت کام نیکخواهان
در آمد لشکری از کوه دیلم
گرفته از سپاهش دشت تارم
سپهداری که آنجا بود بگریخت
ابا دیلم به کوشش دَرنیاویخت
کجا دشمنش پر مایه کسی بود
مرو را زان زمین لشکر بسی بود
چو آگه شد از آن بدخواه ویرو
شگفت آمدْش کار چرخ بدخو
که باشد کام و نازش جفت تیمار
چو روز روشنست جفت شب تار
نه بی رنج است او را شادمانی
نه بی مرگست او را زندگانی
بدو در، انده از شادی فزونست
دل دانا به دست او زبونست
چو از موبد یکی شادیش بنمود
به بدخواه دگر شادیش بربود
سپاهی شد ازُو پویان به راهی
ز دیگر سو فراز آمد سپاهی
هنوزش بود خون آلود خنجر
هنوزش بود گرد آلود پیکر
دگر ره کار جنگ دشمنان ساخت
دگر ره پیکر کینه بر افراخت
دگر ره خنجر پر خون بر آهیخت
به جنگ شاه دیلم لشکر انگیخت
چو ویرو رفت با لشکر بدان راه
ز کارش آگهی آمد بر شاه
شهنشه در زمان از راه برگشت
به راه اندر تو گفتی پرّور گشت
چنان بشتاب لشکر را همی راند
که باد اندر هوا زو باز پس ماند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این بخش از شاهنامه، نبردی عظیم بین دو لشکر در حال وقوع است. آفتاب روز میآید و دو لشکر بر اساس پیمانی که دارند، به جنگ میپردازند. صدای کوس جنگ مانند صاعقه همه را به جنب و جوش میآورد. دو لشکر در نبردی سخت قرار میگیرند و قهرمانان در میان تیرها و شمشیرها میجنگند.
در این نبرد، برادران و یاران یکدیگر را نمیشناسند و کینههای درونی بروز میکند. خونریزی و مرگ در میدان جنگ بسیار زیاد است و شرایط به شدت دشوار میشود. در نهایت، لشکری از دیلمان از کوهها فرود میآید و تهدید جدی برای افراد حاضر در جنگ ایجاد میکند، و شاه نیز مجبور به بازگشت میشود. این منظره حاشیهای از نبردی است که سرشار از عدم شناخت و کینهورزی بین افراد است.
هوش مصنوعی: زمانی که ستارههای شاهانه از سمت شرق طلوع میکنند، گویا ماه به عنوان وزیر در آسمان حضور دارد.
هوش مصنوعی: دو نیروی خشمگین از دو در مختلف به جنگ آمدهاند و دو لشکر در برابر دو پادشاه قرار گرفتهاند.
هوش مصنوعی: آن صدای جنگ، آواز آن دیو کینهتوز بود که هر کس آن را میشنید، گرفتار کینه و دشمنی میشد.
هوش مصنوعی: نای، ساز هوایی است که توسط شخصی در حالت بیحالی و مردگی به صدا درمیآید و جان تازهای به آن میبخشد. به عبارت دیگر، با دمیدن در نای، روح و زندگی به چیزی که غمانگیز و بیجان به نظر میرسد، دوباره بازمیگردد.
هوش مصنوعی: به گونهای که بهار با صدای رعد و برق از درختان جلوهگر میشود.
هوش مصنوعی: با صدای طبل جنگ، سربازان از محل تجمع خود به سمت میدان نبرد به حرکت درآمدند.
هوش مصنوعی: به دل بگوشید و با صدای بلند بگویید که سریع بیاورید ای کسانی که جانها را میستانید!
هوش مصنوعی: در آن صدا و فریاد او مانند قوالان و خوانندگان است که با بلندی و شور و شوق همراه است.
هوش مصنوعی: در اینجا به صدایی اشاره میشود که در گوشه و کنار هست، همانطور که بلبل در باغها و گلستانها آواز میخواند و ناله میکند. این تصویر به نوعی بیانگر ارتباط عواطف و احساسات در دو فضای متفاوت است.
هوش مصنوعی: گاو در حال شاخ و شانه کشیدن و سر به هم میزند، مانند دو شاعر که همزمان شعر میسرایند.
هوش مصنوعی: پیش از آنکه کسی جان خود را از دست بدهد، صدای شیون و زاری از شگفتی او برمیخیزد.
هوش مصنوعی: در این بیت، اشاره به آن است که شمشیرهای درخشان جنگجویان، مانند یک موجود زنده، همواره در حال لذت بردن و شادمانی هستند، در حالی که در حقیقت بر زندگی خود جنگجویان نیز تأثیر میگذارند و ممکن است برای آنها خطرناک باشند. به عبارتی، این شمشیرها تماشاگران حوادث هستند و در واقعیت بر سرنوشت جنگجویان نظارت دارند.
هوش مصنوعی: صف رزمندگان روی زمین مانند کوهی است که در میان امواج دریا قرار گرفته است.
هوش مصنوعی: دلیران مانند نهنگها در دریا موجزنی میکنند و سوارهنظام مانند پلنگها در کوهستان به حرکت درمیآیند.
هوش مصنوعی: همان مردمی که روزی عاقل و خردمند بودند، در میدان جنگ به حالت دیوانگی و جنون افتادهاند.
هوش مصنوعی: آیا ممکن است کسی وجود داشته باشد که از آتش بترسد، اما از آب نه؟
هوش مصنوعی: انسانی که به درستی شجاع و نترس است، هیچ ترسی از سلاحها، حیوانات بزرگ یا حتی شیرهای وحشی ندارد. او از هیچ خطری احساس ترس نمیکند و با اعتماد به نفس به جلو میراند.
هوش مصنوعی: در آن دشت، مردان نیرومند بودند که جان شیرینشان را برای نام و نیکنامی فدای میکردند.
هوش مصنوعی: آنها از مرگ در میدان جنگ هراسی نداشتند، بلکه از بدنامی و ننگی که ممکن بود بهدست آورند، میترسیدند.
هوش مصنوعی: هوا به قدری خطرناک و وحشی بود که تمام اطراف پر از حیوانات درندهای چون ببر، شیر، گرگ و خوک بود.
هوش مصنوعی: دشت مانند باغی پر از سرو و درخت زیبا شده است، چون نور ماه مانند پارچهای زیبا و درخشان در آن میتابد و جواهراتی را درخشانتر میکند.
هوش مصنوعی: در بالای هر یک، پرهای طلایی و زیبایی وجود دارد که به پرندگان چون عقاب، باز، طاووس و سیمرغ اشاره دارد. این پرندگان نشاندهنده عظمت و زیبایی هستند.
هوش مصنوعی: شما به یک موجود نیرومند و با زیبایی اشاره کردهاید که در شرایط سخت و در دل نبرد، شجاعت و قدرت قابل توجهی دارد. این موجود مانند شیر است که به خوبی میتواند از خود دفاع کند.
هوش مصنوعی: زیر فشار سنگینی و شدت باد، آتش فشانها و خطرات بزرگ تمام شدهاند.
هوش مصنوعی: زمین زیر پای آنها به حرکت درآمد و به آسمان بلند شد و سپس دوباره به جای خود بازگشت.
هوش مصنوعی: او در هیچ جایی برای نشستن وجود نداشت و همواره در ذهن و نگاه دیگران بود.
هوش مصنوعی: بسیاری از اسبهای سیاه و جوانان قوی وجود دارند که به خاطر خاک و غبار، دچار خستگی و پیری ظاهر میشوند.
هوش مصنوعی: شجاعی از دل خالی و بدیهوا نمایان شد، که این در حالی است که با خوشحالی او، بدیهایش را تحمل میکند.
هوش مصنوعی: یکی به رنگ طلا در آمده و دیگری چهرهای شبیه به انار گل دارد.
هوش مصنوعی: زمانی که هر دو سپاه به یکدیگر نزدیک شدند و از روی دشمنی، حملههای سخت و بیامان را بر هم آغاز کردند.
هوش مصنوعی: تو گفتی ناگهان در آن صحرا دو کوه آهنی به هم برخورد کردند.
هوش مصنوعی: پیامبر در میان دو گروه جنگی قرار گرفت، با یک تیر چهار پر و سه خشت در دست.
هوش مصنوعی: پیامبرانی که از دل و با اراده خود راه را جستجو کردند، در دل مردم یا در نگاه آنها جا خوش کردند.
هوش مصنوعی: هر جایی که به عنوان محل سکونت انتخاب کردند، منزل کدخدا را از آنجا بردند.
هوش مصنوعی: درگیری و ترس از مرگ به حدی رسید که ظهور قیامت برای مردم نمایان شد.
هوش مصنوعی: برادر از برادر دور و بیمیل شد، و غیر از رفتار خود، هیچکس را در زندگی دوست نداشت.
هوش مصنوعی: جز بازو هیچ یاوری را نمیبینند و جز خنجر هیچ داوری را نمیشناسند.
هوش مصنوعی: هر کسی که به دیگران کمک کند، در واقع به نفع خود عمل کرده است و نتیجه کارش میتواند به سود خود او باشد.
هوش مصنوعی: تو گفتی که جنگجویان به شدت وارد کار شدند و همه با نیرنگ و تکیه بر اراده، در چشمان و دلها نفوذ کردند.
هوش مصنوعی: همه کسانی که سخن میگفتند، ساکت شده بودند و مانند کسانی که در حالت بیداری هستند، همه به خواب رفته بودند.
هوش مصنوعی: در آن مکان هیچ صدایی جز صدای کوس و نالهٔ نای به گوش نمیرسید.
هوش مصنوعی: گاهی اوقات، تیغ در زره مانند آب نرم و روان میشود و گاهی دیگر، تیر در چشمها مانند خواب میزند.
هوش مصنوعی: گاهی همچون عشق که وجود خود را در آغوش میکشد، به دل و جان میروی؛ و گاهی مانند تبر که تنها بر ذهن و فکر اثر میگذارد، در سر و فکر باقی میمانی.
هوش مصنوعی: او مانند تیغی تند و خونآلود میداند که خداوند جان را کجا در بدن قرار داده است.
هوش مصنوعی: بدان که راهی وجود دارد که در آن، تیغ از درون انسان بیرون آمده است و از همان مسیر، جان او نیز خارج میشود.
هوش مصنوعی: مانند ابر، تیغ هندی است که از آن سیلاب ارغوانی جاری میشود.
هوش مصنوعی: وقتی شاخی از درخت بمیرد، تنها برگ گلنار بر روی آن میافتد، مانند اینکه بر روی درخت نار هم فقط دانههای آن میماند.
هوش مصنوعی: در میدان جنگ، مانند دوختن پارچه به زین، جنگآوران را به هم متصل میسازد و آنها را در کنار هم قرار میدهد.
هوش مصنوعی: زمانی که سرنوشت بر جان دلیران حاکم شد، یکی از آنان به گوری برای استراحت رفت و دیگری به شاهینی قدرتمند تبدیل شد.
هوش مصنوعی: زمانی که روز جنگ و نبرد دلاوران نزدیک شد، یکی از آنها چون یوزی تند و چابک به سمت میدان دوید.
هوش مصنوعی: در میان جمعیت انبوهی از سربازان و رکابزنان، با زخمهایی که از شمشیر و تیرها بر جای مانده است، قرار دارم.
هوش مصنوعی: ویسه گرامی، برادر قارن، با ناله و زاری به دست دشمن کشته شد.
هوش مصنوعی: در اطراف قارن، از قبیله ویر، صد و سی نفر به همراه او کشته شدند.
هوش مصنوعی: از خون و کشتهها تودهای زعفرانی رنگ به وجود آمده که مانند یک رود، به رنگ ارغوانی در حال جریان است.
هوش مصنوعی: تو گفتی که باران نقرهای بر برگهای لاله ریخته و چرخ فلک در آن 湛 راحتی میچرخد.
هوش مصنوعی: وقتی ویرو گردان را دید، بسیار ناخوشحال و غمگین شد و در اطراف قارن، کشتههای زیادی را مشاهده کرد.
هوش مصنوعی: همه افراد برای جان خود به شدت نگران بوده و با اندوه و زاری در حال آسیب دیدن هستند.
هوش مصنوعی: او به آزادگانش با شدت میگوید که کُندی و تنبلی از جنگآوران زشت و ناپسند است.
هوش مصنوعی: شما باید از کارهایی که انجام دادهاید شرمنده باشید، به ویژه وقتی با این قهرمانان بزرگ و شکستخورده روبرو میشوید.
هوش مصنوعی: کسی نباید ببیند که دوستان و نزدیکانش در غم و اندوه هستند، در حالی که دشمن از مرگ آنها خوشحال میشود.
هوش مصنوعی: به هیچ وجه نبايد به کينهها و نفرتها دامن زد، چون این احساسات فقط به درد و رنج دیگران میافزاید و در نهایت به خود ما نیز آسیب میزند.
هوش مصنوعی: در این شرایط غمانگیز، پادشاهی به دست لشکریانی کشته شده است که حالا هیچ دشمنی برای او باقی نمانده است.
هوش مصنوعی: آفتاب خوش نامی غروب کرد و روزگار خوشی به تاریکی فرود آمد.
هوش مصنوعی: میترسم که خورشید در آسمان، در حال حاضر به سمت غرب مخفی شود و ناپدید گردد.
هوش مصنوعی: من به خاطر دشمنی با او، به طور ناخواسته برای دشمنانش بدی نکردهام و آنها را نفرین نمیکنم.
هوش مصنوعی: شب فرا رسیده و به زودی جهان به سمت تاریکی میرود و فضای اطراف تنگ و غمگین شده است.
هوش مصنوعی: شما از صبح تا الان کارهای زیادی انجام دادهاید و تواناییهای خود را به نمایش گذاشتهاید.
هوش مصنوعی: این بدن که به حالت معکوس قرار دارد هنوز پابرجاست و این جادوگر هنوز در جای خود به حیات ادامه میدهد.
هوش مصنوعی: حالا مدتی را با من همراه باشید و احساسات خود را نسبت به من با شدت بروز دهید، مانند موجودی که بسیار قدرتمند و پرخاشگر است.
هوش مصنوعی: من میخواهم با کینه و دشمنی خود مقابله کنم و زنگار از دل و جانم را پاک کنم.
هوش مصنوعی: آزاد کردن دنیا از زشتیها و مشکلات باعث شادی و خوشحالی مردم میشود.
هوش مصنوعی: وقتی ویرو با جوانمردان این حرف را مطرح کرد، چیزی از شجاعت و دلیر بودن را پنهان نکرد.
هوش مصنوعی: سپس با سواران شایسته و برجسته که مورد ستایش قرار دارند، در میان افراد مشهور و نامور جمع میشوند.
هوش مصنوعی: از جمع خود بیرون رفت و مانند باد به سوی دشمن شتابان شد، همچون آتشی که بر سپاه دشمن فرود میآید.
هوش مصنوعی: به شدت مانند سیل و طوفان است که هیچکس نمیتواند آن را کنترل کند و در برابر آن ایستادگی کند.
هوش مصنوعی: در آن زمان، بحث و جدل به شدت جدی و خطرناک بود، به طوری که میتوانست به نزاع و درگیری منجر شود و تنها افرادی که در این مقاطع به میان میآمدند، با جدیت و قدرت به میدان میرفتند.
هوش مصنوعی: پدر به خاطر عفت و احترامی که دارد، هرگز فرزندش را بیاحترامی نمیکند. این فرزند نه مردی است که در میدان جنگ بایستد و نه به پیوندهای خانوادگیاش توجه دارد.
هوش مصنوعی: برادر نسبت به برادر حسد و دشمنی داشت، ولی این کینهای که از دوست میرفت، بدتر از دشمنی بود.
هوش مصنوعی: یک نوع تاریکی از دنیای هستی پدیدار شد، که قبل از آمدن شب، به وجود آمد.
هوش مصنوعی: در آن لحظه، مردم بینظار و نابینا، به دور منبع نور خورشید جمع شدند.
هوش مصنوعی: وقتی که دیدار دو برادر به خاطر گرد و غبار و مشکلات قطع میشود، هر یک از آنها دچار اندوه و خستگی میشوند.
هوش مصنوعی: پدر فرزندش را نشناخت و به خاطر غفلتش او را با شمشیرش کشت.
هوش مصنوعی: سنان نیزه مانند این است که به جنگ و نبرد برود، در حالی که آن مردی که تیغ به دست دارد، واقعاً در میدان جنگ و نبرد آماده است.
هوش مصنوعی: چشمهای غمگین و ناخرسند مانند درختان سرسبز و تنومند، تیرهای جدایی و درد را به قلب کسی میزنند.
هوش مصنوعی: درخت زندگی از بدن جدا شده و جلوهاش به صورت یک پرده و پوشش درآمده است.
هوش مصنوعی: زمانی که خنجر پرده را درید، درخت زندگی قطع شد.
هوش مصنوعی: هوا به خاطر نیزهها مانند نیهای ازدحام شده است و زمین از خون مردم مانند میزاری پر شده است.
هوش مصنوعی: به خاطر جنگها و سلاحهای بسیار، دنیا همیشه پر از دود و آتش بوده است.
هوش مصنوعی: تو گفتی که مرگ مانند باد تند به جنگجویان میرسد و همچون برگی که از درخت میافتد، به آنها میریزد.
هوش مصنوعی: سر جنگاوران مانند گوی میدان است و دست و پای آنها در بازی چوگان به حساب میآید.
هوش مصنوعی: جوانان قوی و نیرومند را مانند گلهایی که در خواب هستند، با مرگ روبرو میشوند، همانطور که درختان سروستان سغد از ریشه بریده میشوند.
هوش مصنوعی: وقتی که خورشید در غرب غروب میکند، چهره عاشقان به رنگ طلا در میآید.
هوش مصنوعی: تو گفتی که بخت و اقبال موبد مانند خورشید است، اما حالا امیدی باقی نمانده است که از نور او بهرهمند شوم.
هوش مصنوعی: از شب به تنگ آمدن به آسمان، ناشی از دشمنی است که موبد را نیز رنج میدهد.
هوش مصنوعی: بندگان نیکوکار که با دیدن زیباییهای جهان، به سمت او جذب شدند و تحت تأثیر این دیدار، در زندگی و رفتارشان تغییرات عمدهای ایجاد کردند.
هوش مصنوعی: یک نفر به شدت گرفتار و ناراحت شد و از شدت غم و ناله نتوانست خود را کنترل کند، و دیگری به خاطر روزگار بدش به ذلت و شکست افتاد.
هوش مصنوعی: اگر شب میانجیگری نمیکرد، شاهنشاه به خاطر آن ننگ جان خود را از دست نمیداد.
هوش مصنوعی: ظاهر او همچون شب تار بود، اما راه نجاتش از ظلمت، روشنایی بود.
هوش مصنوعی: زین و یال اسب خود را به سوی سپاهان رها کرده و از راه خراسان حرکت کرد.
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که مرو (شهر یا منطقهای) به خاطر خودت (خود مردم یا به سمت خودت) آمده است، نه به خاطر گردانندگان و فرماندهان آن. به عبارت دیگر، توجه و محبت به مرو از سوی مردم است و نه از طرف مقامها یا قدرتها.
هوش مصنوعی: او گمان میکرد که پادشاه از ترس به مخمصه افتاده و بر اثر این شرایط به رسوایی دچار خواهد شد.
هوش مصنوعی: دیگر لشکر قادر نیست به کوهستان بیافتد و نمیتواند او را اذیت کند.
هوش مصنوعی: او در حالی که تصور دیگری دارد، به طرز دیگری تحت تأثیر قوانین آسمانی قرار گرفته است.
هوش مصنوعی: زمانی که ویرو، فرمانروای بزرگ، بر شاه شاهان فایق آمد، خوشبختی نیکخواهان را از بخت دید.
هوش مصنوعی: یک گروهی از جنگجویان از کوههای دیلم به سمت دشت تارم آمدند.
هوش مصنوعی: سپهبدی که در آنجا بود، به سمت دیلمان گریخت و با تلاش خود از دست دشمنان فرار کرد.
هوش مصنوعی: در کجا دشمنی توانمند وجود داشت؟ برگردان به آن سرزمین، جایی که لشکری انبوه آماده نبرد است.
هوش مصنوعی: زمانی که او از نیرنگهای بدخواه آگاه شد، از کارهای پلید زمانه شگفتزده و متعجب گردید.
هوش مصنوعی: کسی که همواره به خواستهها و دلخواستهایش برسد، مثل روز روشن است که در برابر شب تار قرار دارد.
هوش مصنوعی: نه خوشحالی او بدون سختی است و نه زندگی او بدون مرگ.
هوش مصنوعی: به او بگو که اندوه در دلش بیشتر از شادی است، چون دل آگاه و دانا در برابر او ناتوان است.
هوش مصنوعی: وقتی که یک فرد خوشحال از طرف کسی دیگر به حسادت و بدخواهی مواجه میشود، شادی او به راحتی از بین میرود.
هوش مصنوعی: گروهی از سربازان به راه افتادند و از سوی دیگر، گروهی دیگر به آنان نزدیک شد.
هوش مصنوعی: هنوز خنجرش خونی بود و پیکرش هم گرد و غبار آلود.
هوش مصنوعی: راه جدیدی برای مبارزه با دشمنان ایجاد شد و این مسیر سبب شد که کینه و تنش به شدت در دلها شعلهور شود.
هوش مصنوعی: در اینجا، فردی با خنجر آغشته به خون به میدان نبرد آماده میشود و لشکری را برای مبارزه با شاه دیلم جمعآوری میکند.
هوش مصنوعی: وقتی ویرو به همراه لشکر به آن سمت رفت، خبر کارهای او به شاه رسید.
هوش مصنوعی: پادشاه پس از مدتی از مسیر خود بازگشت و به تو گفت که دگرگون شدهای.
هوش مصنوعی: او به قدری با سرعت لشکر را به جلو میبرد که باد هم نتواند به او برسد و در هوا از او عقب بماند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۱۵ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.