چو ویس دلبر این پیغام بشنید
تو گفتی زو بسی دشنام بشنید
حریرین جامه را بر تن زدش چاک
بلورین سینه را میکوفت بی باک
چو او زد چاک بر تن پرنیانش
پدید آمد ز گردن تا میانش
هوای فتنهٔ عشقی نهیبی
بلای تنگدازی دلفریبی
حریری قاقمی خزّی پرندی
خرد بر صبر سوزی خواب بندی
چو جامه چاک زد ماه دو هفته
پدید آورد نسرین شکفته
به نوشین لب جوابی داد چون سنگ
به روی مهر بر، زد خنجر جنگ
بدو گفت این پیام بد شنیدم
وزو زهر گزاینده چشیدم
کنون رو موبد فرتوت را گوی
به میدان در، میفگن با بلا گوی
مبر زین بیش در امید من رنج
به باد یافهکاری، برمده گنج
مرا کاری به رایت رهنمایست
بدانستم که رایت تا چه جایست
نگر تا تو نپنداری که هرگز
مرا زنده به زیر آری ازین دز
و یا هرگز تو از من شاد باشی
و گرچه جادوی استاد باشی
مرا ویرو خداوندست و شاهست
به بالا سرو و از دیدار ماهست
مرا او مهتر و فرخ برادر
من او را نیز جفت و نیک خواهر
در این گیتی به جای او که بینم
بَرو بر، دیگری را کی گزینم
تو هرگز کام خویش از من نبینی
و گر خود جاودان اینجا نشینی
کجا من با برادر یار گشتم
ز مهر دیگران بیزار گشتم
مرا تا هست سرو خویش و شمشاد
چرا آرم ز بید دیگران یاد
و گر ویرو مرا بر سر نبودی
مرا مهر تو هم در خور نبودی
تو قارن را بدان زاری بکشتی
نبخشودی بر آن پیر بهشتی
مرا کشته بود باب دلاور
که دارم خود ازو بنیاد و گوهر
کجا اندر خورد پیوند جویی
تو این پیغام یافه چند گویی
من از پیوند جان سیرم بدین درد
کزو تا من زیم غم بایدم خورد
چو ویرو نیست در گیتی مرا کس
ز پیوندم نباشد شاد ازین پس
چو کار وی بدین بنیاد باشد
کسی دیگر ز من چون شاد باشد
و گر با او خورم در مهر زنهار
چه عذر آرم بدان سر پیش دادار
من از دادار ترسم با جوانی
نترسی تو که پیر ناتوانی
بترس ار بخردی از داد داور
کجا این ترس پیران را نکوتر
مرا پیرایه و دیبا و دینار
فراوان است گنج و شهر بسیار
به پیرایه مرا مفریب دیگر
که داد ایزد مرا پیرایه بی مر
مرا تا مرگ قارن یاد باشد
ز پیرایه دلم کی شاد باشد
اگر بفریبدم دیبا و دینار
نباشد بانوی بر من سزاوار
و گر من زین همه پیرایه شادم
نه از پشت پدر باشد نژادم
نه بشکوهد دل من زین سپاهت
نه نیز امید دارم بارگاهت
تو نیز از من مدار امید پیوند
که امیدت نخواهد بد برومند
چو بر چیز کسان امید داری
ز نومیدی به روی آیدت خواری
به دیدارم چنین تا کی شتابی
که نه هرگز تو بر من دست یابی
و گر گیتی به رویم سختی آرد
مرا روزی به دست تو سپارد
تو از پیوند من شادی نبینی
نه با من یک زمان خرم نشینی
برادر کاو مرا جفت گزیدهست
هنوز او کام خویش از من ندیدهست
تو بیگانه ز من چون کام یابی
و گر خود آفتاب و ماهتابی
تن سیمین برادر را ندارم
کجا با او ز یک مادر بزادم
ترا ای ساده دل چون داد خواهم
که ویران شد به دستت جایگاهم
بلرزم چون بیندیشم ز نامت
بدین دل چون توانم جست کامت
میان ما چو این کینه درافتاد
نباشد نیز ما را دل به هم شاد
اگر چه پادشاه و کامرانی
ز دشمن دوست کردن چون توانی
نپیوندند با هم مهر و کینه
که کین آهن بود مهر آبگینه
درخت تلخ هم تلخ آورد بر
اگر چه ما دهیمش آب شکر
به مهر آنگه بود با تو مرا ساز
که باشد جفت با کبگ دری باز
کرا با مهتری دانش بود یار
کجا اندر خورد جفتی بدین زار
چه ورزیدن بدین سان مهربانی
چه زهر ناب خوردن بر گمانی
ترا چون بشنوی تلخ آید این پند
چو بینی بار او شیرینتر از قند
اگر فرزانهای نیکو بیندیش
که روز آید ترا گفتار من پیش
چو خوی بد ترا روزی بد آرد
پشیمانی خوری سودی ندارد
چو بشنید این سخن مرد شهنشاه
ندید از دوستی رنگی در آن ماه
برفت و شاه را زو آگهی داد
شنیده کرد یک یک پیش او یاد
شهنشه را فزون شد مهر در دل
تو گفتی شکرش بارید بر دل
خوش آمد در دلش گفتار دلبر
که کام دل ندید از من برادر
همی گفت آن سخن ویسه همه راست
وزین گفتار شه را خرمی خاست
کجا آن شب که ویرو بود داماد
به دامادیش هر کس خرم و شاد
عروسش را پدید آمد یکی حال
کزو داماد را وارونه شد فال
فرود آمد قضای آسمانی
که ایشان را ببست از کامرانی
گشاد آن سیمتن را علت از تن
به خون آلوده شد آزاده سوسن
دو هفته ماه یک هفته چنان بود
که گفتی کان یاقوت روان بود
زن مغ چون برین کردار باشد
به صحبت مرد ازو بیزار باشد
و گر زن حال ازو دارد نهانی
بر او گردد حرام جاودانی
همی تا ویس بت پیکر چنان بود
جهان از دست موبد در فغان بود
عروس ار چند نغز و با وفا بود
عروسی با نهیب و با بلا بود
کجا داماد نادیده یکی کام
جهان بنهاد بر راهش دو صد دام
ز بس سختی که آمد پیش داماد
بشد داماد را دامادی از یاد
زبس زاری که آمد پیش لشکر
همه کس را برون شد شادی از سر
چراغی بود گفتی سور ویرو
برو زد ناگهان بادی به نیرو
چو شاهنشاه حال ویس بشنود
به جان اندر هوای ویس بفزود
برادر بود او را دو گرامی
یکی رامین و دیگری زرد نامی
شهنشه پیش خواند آن هر دوان را
بر ایشان یاد کرد این داستان را
دل رامین ز گاه کودکی باز
هوای ویس را میداشتی راز
همی پرورد عشق ویس در جان
ز مردم کرده حال خویش پنهان
چو کشتی بود عشقش پژمریده
امید از آب و از باران بریده
چو آمد با برادر سوی گوراب
دگر باره شد اندر کشت او آب
امید ویس عشقش را روان شد
هوای پیر در جانش جوان شد
چو تازه گشت مهر اندر روانش
پدید آمد درشتی از زبانش
در آن هنگام وی را کرد پشتی
نمود اندر سخن لختی درشتی
کرا در دل فروزد مهر آتش
زبان گرددش در گفتار سرکش
برون آید زبان بیدل از بند
نگوید راز بی کام خداوند
زبان را دل بود بی شک نگهبان
سخن بی دل به دانش گفت نتوان
مباد آن کس که دارد بی دلی دوست
کجا در بی دلی بسیار آهوست
چو رامین را هوا در دل برآشفت
ز روی مهربانی شاه را گفت
مبر شاها چنین رنج اندرین کار
مخور بر ویس و بر جستنش تیمار
کزین کارت به روی آید بسی رنج
به بیهوده برافشانی بدی گنج
چنین تخمی که در شوره فشانی
هم از تخم و هم از بر دور مانی
نه هرگز ویس باشد دوستدارت
نه هرگز راستی جوید به کارت
چو گوهر جویی و بسیار پویی
نیابی چون کش از معدن نجویی
چگونه دوستی جویی و پشتی
ز فرزندی که بابش را بکشتی
نه بشکوهد ز پیگار و ز لشکر
نه بفریبد به دینار و به گوهر
به بسیاری بلا او را بیابی
چو یابی با بلای او نتابی
چو در خانه بود دشمن ترا یار
چنان باشد که داری باستین مار
بتر کاری ترا با ویس آنست
که تو پیری و آن دلبر جوانست
اگر جفتی همی گیری جز او گیر
جوان را هم جوان و پیر را پیر
چنان چون مر ترا باید جوانی
مرو را نیز باید همچنانی
تو دی ماهی و آن دلبر بهارست
رسیدنتان به هم دشوار کارست
و گر بی کام او با او نشینی
ز دل در کن کزو شادی نبینی
همیشه باشی از کرده پشیمان
نیابی درد خود را هیچ درمان
بریدن زو بود پرده دریدن
دلت هرگز نتابد زو بریدن
نه از تیمار او یابی رهایی
نه نیز آرام یابی در جدایی
مثال عشق خوبان همچو دریاست
کنار و قعر او هر دو نه پیداست
اگر خواهی درو آسان توان جست
ولیکن گر بخواهی بد توان رست
تو نیز اکنون همی جویی هوایی
که هم فردا شود بر تو بلایی
درو آسان توانی جستن اکنون
ولیکن زو نشاید جست بیرون
اگر دانی که من می راست گویم
ازین گفتن همی سود تو جویم
ز من بنیوش پند مهربانی
چو ننیوشی ترا دارد زیانی
چو بشنود این سخن موبد ز رامین
مرو را تلخ بود این پند شیرین
چو بیماری بُد اندر عشق جانش
که شکر تلخ باشد در دهانش
تنش را گر ز درد آهو نبودی
دهانش را شکر شیرین نمودی
اگر چه پند رامین مهر بر بود
شهنشه را ز پندش مهر افزود
دل پر مهر نپذیرد سلامت
بیفزاید شتابش را ملامت
چو دل از دوستی زنگار گیرد
هوا از سرزنش بر نار گیرد
[چنان کز سال و مه تنین شود مار
شود عشق از ملامت صعب و دشخوار]
ملامت بر جگر شمشیر تیزست
سپر پیشش جگر با او ستیز است
ستیز آغاز عشق مرد باشد
بتفسد زو دل ارچه سرد باشد
و گر میغی ز گیتی سر برآرد
به جای سرزنش زو سنگ بارد
نترسد عاشق از باران سنگین
و گر باشد به جای سنگ ژوپین
هر آنچ از وی ملامت خیرد آهوست
مگر از عشق ورزیدن که نیکوست
به گفتاری که بدگویی بگوید
هوا را از دل عاشق نشوید
چه باشد عشق را بدگوی کژدم
هر آنک او نیست عاشق نیست مردم
چو مهر اندر دل شه بیشتر شد
دلش را پند رامین نیشتر شد
نهانی گفت با دیگر برادر
مرا با ویس چاره چیست بنگر
چه سازم تا بیابم کام خود را
بیفزایم به نیکی نام خود را
اگر نومید ازین دژ باز گردم
به زشتی در جهان آواز گردم
برادر گفت شاها چیز بسیار
به شهرو بخش و بفریبش به دینار
به نیکویی امیدش ده فراوان
پس آنگاهی به یزدانش بترسان
بگو با این جهان دیگر جهانست
گرفتاری روان را جاودانست
چه عذر آرد روانت پیش دادار
چو در بند گنه باشد گرفتار
چو گویندت چرا زنهار خوردی
چرا بشکستی آن پیمان که کردی
بمانی شرمزد در پیش داور
نبینی هیچ کس را پشت و یاور
از این گونه سخنها را بیارای
به دینار و به دیبایش بپیرای
بدین دو چیز بفریبند شاهان
روا باشد که بفریبند ماهان
بدین هر دو فریبد مرد هشیار
همه کس را به دینار و به گفتار
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این متن، ویس دلبر پیغام بدی از جانب محبوبش دریافت میکند و از این موضوع خشمگین میشود. او لباسهای گرانقیمت خود را میکند و احساس درد و غم میکند. ویس به محبوبش میگوید که اگر امیدی به خوشی ندارد، بهتر است برود و تحمل او را به پایان برساند. او اعتراف میکند که عشق او به محبوبش عمیق است و هیچ کس را به جای او نمیتواند قبول کند. همچنین، او میگوید که اگر این شرایط ادامه یابد، به همه شیرینیهای زندگی نیز بیاعتنا خواهد بود. این گفتگوها نشاندهنده تنشهای عشق و خیانت در روابط انسانی است و به تأکید بر دوستی و معانی عمیق عشق میپردازد. در نهایت، رامین، برادر ویس، توصیههایی به شاه در مورد نحوه جلب توجه ویس و جبران غم او ارائه میدهد.
هوش مصنوعی: وقتی ویس، معشوق، این پیام را شنید، به نظر میرسید که او ناسزاهای زیادی از طرف او شنیده است.
هوش مصنوعی: او جامهای از حریر بر تن کرد و با شجاعت سینهاش را که مانند بلور شکستنی بود، میکوبید.
هوش مصنوعی: زمانی که او چاکی به لباس نرم و لطیفش زد، از گردن تا کمرش نمایان شد.
هوش مصنوعی: هوا و فضای عشق، پر از شور و هیجان است که به شدت انسان را تحت تأثیر قرار میدهد و دلیری و زیبایی را در وجود فرد افزایش میدهد.
هوش مصنوعی: پوشش نازکی از نرمی و لطافت، بر روی تن تو است که در دلش صبر و آرامش نهفته است. این لباس مانند خواب شیرین و آرامشبخش است که دل را میرباید.
هوش مصنوعی: وقتی ماه نورانی دو هفته گذشت، به مانند گلی نسرین شکفته و زیبا ظاهر شد.
هوش مصنوعی: او با نگاهی خنک و سرد به سوالش پاسخ داد، همانطور که سنگ بر روی آفتاب میافتد و به این ترتیب، با حالتی تند و تیز مانند ضربهای از خنجر، واکنشی تهاجمی نشان داد.
هوش مصنوعی: به او گفتم که این پیام را بد شنیدم و از او طعم زهرآگین را چشیدم.
هوش مصنوعی: حالا به موبد پیر بگو که به میدان بیاید و با مشکلات و بلاها مواجه شود.
هوش مصنوعی: اگر دیگر در آرزوی من رنج نکشی، به دست آوردن گنج بر تو راحت خواهد بود.
هوش مصنوعی: من کاری به راهنمایی دیگران ندارم و فقط به امور خودم مشغول هستم.
هوش مصنوعی: مراقب باش که تصور نکنید میتوانید مرا به راحتی از این دزدی که درونم هست، زنده بیرون آورید.
هوش مصنوعی: شاید همیشه به خوشحالی من فکر کنی، اما حتی اگر فردی ماهر باشی، نمیتوانی مرا شاد کنی.
هوش مصنوعی: من در عشق، خداوند و پادشاهی دارم که مانند سرو بلند و از دیدار ماه، زیبایی و شکوه او را میآفرینم.
هوش مصنوعی: من او را برادر خود میدانم و او نیز خواهر نیک من است.
هوش مصنوعی: در این دنیا به جای او که نمیبینمش، نمیتوانم کسی دیگر را انتخاب کنم.
هوش مصنوعی: هرگز نمیتوانی از من به خواستههای خود برسی، حتی اگر برای همیشه در این مکان بمانی.
هوش مصنوعی: من کجا با برادر خودم دوستی کردهام که از محبت دیگران دلزده و بیمیل شدم.
هوش مصنوعی: تا زمانی که درخت سرو و شمشاد خودم را دارم، چرا باید به درخت بید دیگران فکر کنم؟
هوش مصنوعی: اگر تو در بالای سر من نبودى، مهر و محبت تو هم در دل من وجود نداشت.
هوش مصنوعی: تو قارن را به خاطر گریهاش بخشیدی اما بر آن پیر بهشتی رحم نکردی.
هوش مصنوعی: من به خاطر دلیری و شجاعت او به شدت تحت تأثیر قرار گرفتهام، زیرا او خود منبع و اساس وجود من است.
هوش مصنوعی: شما چه وقت در تلاشید که ارتباطی برقرار کنید، این پیام را چگونه میخواهید منتقل کنید؟
هوش مصنوعی: من از پیوند وجودم خسته و ناراحتم، زیرا تا زمانی که زندهام، ناچارم که با این درد مقابله کنم و غم را تحمل نمایم.
هوش مصنوعی: وقتی در دنیا هیچکس مثل ویرو وجود ندارد، از این پس هیچکس نمیتواند به خاطر ارتباط با من خوشحال باشد.
هوش مصنوعی: اگر کار او بر این اساس باشد، کسی دیگر از من چگونه میتواند خوشحال باشد؟
هوش مصنوعی: اگر با او در محبت باشم، چه دلیلی میتوانم بیاورم پیش خداوند برای این کار؟
هوش مصنوعی: من از خدای بزرگ میترسم، حال آنکه تو که جوانی و نیرویی، نباید از هیچ چیز بترسی. اما تو، که سالها از عمرت گذشته و دیگر توانایی جوانی را نداری، چرا باید نترسی؟
هوش مصنوعی: بترس از اینکه دانایان از عدالت قاضی بترسند، زیرا این ترس برای پیران بهتر است.
هوش مصنوعی: من زیباییها و ثروتهای زیادی دارم، از جمله لباسها و پولهای فراوان، همچنین دارایی و شهرهای زیادی در اختیار دارم.
هوش مصنوعی: مرا دیگر فریب نده به زرق و برق، چون خداوند خود به من زیبایی ابدی عطا کرده است.
هوش مصنوعی: من تا زمانی که زندهام، یاد خاطرات و احساساتم را در قلبم نگه میدارم و نمیدانم دل خوشی واقعی چه زمانی برایم به وجود خواهد آمد.
هوش مصنوعی: اگر مرا با زرق و برق و ثروت فریب دهند، باید بدانم که آن زن شایسته من نیست.
هوش مصنوعی: اگر من به خاطر این همه زیبایی و زرق و برق شاد هستم، این شادی به خاطر نژاد و ریشهام از طرف پدر نیست.
هوش مصنوعی: دل من نه به خاطر سپاه تو شکسته است و نه امیدی به بارگاه تو دارم.
هوش مصنوعی: هیچ امیدی به ارتباط و پیوند میان ما نداشته باش، زیرا امید تو هیچ نتیجهای نخواهد داشت و به جایی نخواهد رسید.
هوش مصنوعی: وقتی به مردم و چیزهایشان امیدوار باشی، ناامیدی از تو دور میشود و به جای آن عزت و شرف به تو باز میگردد.
هوش مصنوعی: به دیدن من تا کی اینقدر عجله داری؟ که هرگز نمیتوانی به من دسترسی پیدا کنی.
هوش مصنوعی: اگر دنیا با سختی به من فشار آورد، روزی مرا به دستان تو خواهد سپرد.
هوش مصنوعی: تو از ارتباط با من خوشحالی نخواهی دید و نمیتوانی حتی لحظهای شاد و خوشحال کناربم بگذرانی.
هوش مصنوعی: برادرم که همراه و همپیمان من است، هنوز نتوانسته از من خواستهها و آرزوهایش را برآورده کند.
هوش مصنوعی: اگر تو از من دور باشی، هرچقدر هم که درخشان و زیبا باشی، به حقیقت من نخواهی رسید.
هوش مصنوعی: من برادری به زیبایی او ندارم، که او را از یک مادر به دنیا آوردهام.
هوش مصنوعی: ای دل ساده، آن هنگام که تو مرا به دست خود ویران خواهی کرد، من نیز جایگاه و مقام خود را از دست میدهم.
هوش مصنوعی: وقتی به نامت فکر میکنم دل من در تلاطم است و نمیدانم چگونه میتوانم به خواستهات برسم.
هوش مصنوعی: وقتی بین ما چنین کینه و دشمنی وجود دارد، دیگر دلی برای شادی و خوشحالی در میان ما نخواهد بود.
هوش مصنوعی: اگرچه در زندگی به مقام و موفقیت برسی، اما چگونه میتوانی دشمنان را به دوستان تبدیل کنی؟
هوش مصنوعی: محبت و کینه هرگز نمیتوانند با هم پیوند پیدا کنند؛ چرا که کینه مانند آهن است که سخت و بیاحساس است، در حالی که محبت مانند آبگینه است که لطیف و شفاف میباشد.
هوش مصنوعی: درختی که مزهاش تلخ است، حتی اگر به آن آب شیرین بدهیم، باز هم میوههای تلخ میدهد.
هوش مصنوعی: زمانی که مهر و محبت تو با من است، ساز و آهنگ ما به خوبی هماهنگ خواهد بود، مانند جفتی که در کنار هم، در مکان مناسبی قرار دارند.
هوش مصنوعی: هرکس که با فضیلت و دانش همراه باشد، نمیتواند با کسی که بیمعرفت و نادان است، ارتباط داشته باشد و در چنین وضعیتی، به سختی میتوانند کنار هم زندگی کنند.
هوش مصنوعی: چرا باید با این همه محبت و دوستی به کسی برخورد کنیم وقتی که در دل نسبت به او بدگمانی وجود دارد؟
هوش مصنوعی: وقتی که سخن زشتی را میشنوی، ممکن است این نصیحت برایت ناخوشایند باشد، اما وقتی خودت تجربهاش کنی، تمام سنگینی و سختی آن را شیرینتر از قند خواهی یافت.
هوش مصنوعی: اگر فردی خردمند و با دانایی بیندیشد، روزی خواهد رسید که سخنان من برای تو مطرح خواهد شد.
هوش مصنوعی: اگر رفتار ناپسند داشته باشی، روزی دچار مشکلات خواهی شد و پس از آن پشیمانی فایدهای نخواهد داشت.
هوش مصنوعی: وقتی پادشاه این حرف را شنید، دیگر در چهره آن جوان هیچ نشانهای از دوستی ندید.
هوش مصنوعی: او رفت و خبر را به شاه رساند و شاه نیز به دقت همه چیز را از او شنید و به خاطر سپرد.
هوش مصنوعی: دوست تو، محبوبی را در دل خود بسیار دوست داشتهای و بهواسطهی این عشق، احساس شکرگزاری و شادی در دل تو شکوفا شده است.
هوش مصنوعی: دلبر با گفتار شیرینش به قلبش خوش آمد گفت و از آنجا که من هنوز نتوانستم آرزوی دلم را برآورده کنم، حسرتی در درون دارم که تو را برادر مینامم.
هوش مصنوعی: آن سخن از طرف ویسه به طور کامل درست بود و به واسطه این گفتار، شادی و خوشحالی بر دل شاه نشسته بود.
هوش مصنوعی: کجا آن شبی که عروسی برپا بود و همه خوشحال و شادمان بودند؟
هوش مصنوعی: عروس در حال ظهور بود و وقتی داماد او را دید، حالش به شدت تغییر کرد و اگر چه او شادی میکرد، اما نشانهها برعکس چیزی بود که انتظار داشت.
هوش مصنوعی: قضای آسمانی بر آنها نازل شد و باعث شد که از رسیدن به آرزوهایشان محروم شوند.
هوش مصنوعی: سینهات را از عشق آزاد کن، چرا که دلیل رنجها و آلوده شدن جانت به غم، همین وابستگی به زیباییهاست.
هوش مصنوعی: دو هفته از ماه گذشت و یک هفته به قدری زیبا و درخشان بود که انگار یاقوتی در حال جریانی بود.
هوش مصنوعی: اگر زن به این شکل رفتار کند، مرد از صحبت با او خسته و بیزار خواهد شد.
هوش مصنوعی: اگر زنی از حال او آگاه باشد و این موضوع را پنهان نگه دارد، او را به دائمی بودن حرام دچار میکند.
هوش مصنوعی: تا زمانی که ویس با آن ظاهری زیبا بود، جهان در دست موبد در حال ناله و فریاد بود.
هوش مصنوعی: اگرچه عروس زیبا و وفادار است، اما عروسی با درد و مشکلات همراه است.
هوش مصنوعی: کجا یک داماد نادیده، آرزوی خوشبختی را برای خود در راهی گذاشت که دو صد مشکل و مانع در آن وجود دارد.
هوش مصنوعی: به خاطر مشکلات و سختیهایی که برای داماد پیش آمد، او فراموش کرد که دامادی به چه معناست و چه لحظاتی باید در این موقعیت تجربه کند.
هوش مصنوعی: به قدری از شدت گریه و احساس غم، هنگامی که به میدان جنگ نزدیک شدند، شادی و خوشحالی از دل همه مردم بیرون رفت.
هوش مصنوعی: چراغی بود که گویی نورانی و درخشان است، ناگهان باد قوی به آن برخورد کرد و آن را خاموش کرد.
هوش مصنوعی: وقتی شاهنشاه صدای ویس را میشنود، به شدت به عشق و علاقهاش نسبت به ویس افزوده میشود.
هوش مصنوعی: او دو برادر عزیز داشت: یکی رامین و دیگری زرد.
هوش مصنوعی: شاهنشاه برای هر دو نفر داستان را تعریف کرد و به یاد آنان این ماجرا را گفت.
هوش مصنوعی: از دوران کودکی، دل رامین همیشه به یاد ویس بود و او را در دلش میپروراند.
هوش مصنوعی: عشق ویس در دل او را پرورش میدهد و او از مردم به خاطر حال خود، که در درونش است، پوشیده و مخفی مانده است.
هوش مصنوعی: عشقش مانند یک کشتی است که در حال غرق شدن است و امید از آن جدا شده، مانند آبی که از باران بینصیب مانده است.
هوش مصنوعی: وقتی او با برادرش به سمت گور بازگشت، بار دیگر در کشتزار او آبی وارد شد.
هوش مصنوعی: امید ویس عشق او را شاداب و زنده کرد و روح جوانی در دل پیرمرد دمید.
هوش مصنوعی: زمانی که عشق (مهر) به اوجان میآید، با شدت و صراحتی از زبانش بیان میشود.
هوش مصنوعی: در آن زمان به او تکیه زد و مدتی در سخن با لحن تندی صحبت کرد.
هوش مصنوعی: هر کسی که در دلش عشق و محبت شعلهور شود، در کلامش نیز آتش و حرارت خواهد داشت و در سخن خود تند و پرشور میشود.
هوش مصنوعی: زبان دل شکستگان از بند رنج و سختی آزاد میشود و رازهای عمیق خود را با خداوند در میان میگذارد، حتی اگر به خواستههای خود نرسند.
هوش مصنوعی: دل زبان را به عنوان حافظ سخن میشناسد و بدون دل، علم و دانش نمیتواند نظری بدهد.
هوش مصنوعی: کسی که بدون دلیری دوست دارد، نباید از دستش برود؛ زیرا در بی دلی، فراوانی از نشانههای شکست و ناامیدی وجود دارد.
هوش مصنوعی: وقتی رامین از عشق و محبت دلش پر از احساسات شد، به شاه گفت.
هوش مصنوعی: ای شاه، در این کار اینقدر رنج نبر و به خاطر ویس و جستجوی او خود را آزار نده.
هوش مصنوعی: از این کار تو بسیاری از سختیها و زحمتها نمایان میشود و تو بیجهت ثروت و داراییات را هدر میدهی.
هوش مصنوعی: اگر تخم را در زمین شور بکاری، نه تنها نمیتوانی به بار نشستن آن امیدوار باشی، بلکه خودت هم از ثمر و نتیجهاش فاصله خواهی داشت.
هوش مصنوعی: دوستت همیشه ویس نیست و هرگز به راستگویی در کارهای تو اهمیت نخواهد داد.
هوش مصنوعی: اگر به دنبال جواهر و گنج باشی و خیلی بگردی، هرگز پیدا نخواهی کرد مگر اینکه خودت از دل معدن آن را استخراج کنی.
هوش مصنوعی: چگونه میتوانی دوست پیدا کنی در حالی که پدری را کشتهای که آن فرزند به او تعلق دارد؟
هوش مصنوعی: این عبارت به این معناست که نه باید به ظواهر و قدرتهای نظامی فریب خورد و نه باید به ثروت و جواهرات دل بست. در واقع، این جمله هشدار میدهد که نباید تحت تأثیر چیزهای زودگذر و فریبنده قرار گرفت.
هوش مصنوعی: اگر با بلا و مشکلات او روبهرو شوی، به راحتی متوجه میشوی که او چقدر در معرض سختیها قرار دارد و در صورتی که با این مشکل او دست و پنجه نرم کنی، تحملش برایت دشوار خواهد بود.
هوش مصنوعی: اگر در خانهات دشمنی باشد که مانند یار رفتار کند، این وضعیت به مانند این است که در کنار یک مار سمی هستی.
هوش مصنوعی: کار تو با ویس در این است که تو سن و سالی داری و او جوان است.
هوش مصنوعی: اگر با کسی همنشینی و دوستی میکنی، فقط با او که مناسب توست، همراه شو. جوانی را با جوانی و پیری را با پیری همنشین ساز.
هوش مصنوعی: همانطور که تو باید به جوانی خود توجه کنی، دیگران نیز باید به جوانی خود اهمیت دهند.
هوش مصنوعی: تو مانند دیماه سرد و بیرمق هستی و آن محبوب، مانند بهار روشن و شاداب است؛ به همین خاطر، رسیدن به هم برایتان کار سادگی نیست.
هوش مصنوعی: اگر در کنار او باشی و دلخواهش را نداشته باشی، از دل خود بیرون بیاور و به او نشان ندهی که از او شاد نیستی.
هوش مصنوعی: اگر همیشه در گذشته خود احساس پشیمانی کنی، هیچگاه نخواهی توانست درد خود را درمان کنی.
هوش مصنوعی: اگر از او جدا شوی، مانند این است که پردهای را دریدهای. دل تو هرگز نمیتواند از او جدا شود و به هیچوجه به راحتی آرام نگیرد.
هوش مصنوعی: نه از مراقبت و محبت او میتوانی خلاص شوی و نه در دوری از او به آرامش دست پیدا خواهی کرد.
هوش مصنوعی: عشق به خوبان شبیه دریاست؛ نه میتوان کنارهاش را دید و نه عمقش را.
هوش مصنوعی: اگر میخواهی به راحتی به چیزی دست پیدا کنی، میتوانی این کار را انجام بدهی؛ اما اگر بخواهی بدستآوردن آن دشوار خواهد بود.
هوش مصنوعی: تو هم اکنون در پی چیزی هستی که ممکن است فردا برای تو مشکلساز شود.
هوش مصنوعی: در حال حاضر میتوانی به راحتی درون را پیدا کنی، اما نمیتوانی به سادگی از آن خارج شوی.
هوش مصنوعی: اگر میدانی که من راست میگویم، از گفتن این حرفها من هم به سود تو فکر میکنم.
هوش مصنوعی: به سخنان من گوش کن و از نیکی و مهربانی آگاه باش، زیرا اگر تو به آنها توجه نکنی، برایت زیان خواهد داشت.
هوش مصنوعی: وقتی موبد این حرف را از رامین میشنود، پند شیرین او برایش تلخ و ناخوشایند میشود.
هوش مصنوعی: وقتی کسی بیمار عشق است، مانند این میماند که شکر هم برایش طعم تلخی دارد.
هوش مصنوعی: اگر تنش از درد و رنج آهو خالی نبود، او هرگز نمیتوانست دهانش را با شکر شیرین پر کند.
هوش مصنوعی: هرچند که رامین به شاه نصیحت کرد، اما تاثیر این نصیحت باعث افزایش محبت او شد.
هوش مصنوعی: اگر دل پر مهر و محبت باشد، دیگر سلامتی نمیتواند آن را بیشتر کند و جایز نیست که کسی به خاطر این احساس، سرزنش شود.
هوش مصنوعی: وقتی دل از محبت پر از کینه و تلخی شود، عواطف و احساسات نیز تحت تأثیر قرار میگیرد و مانند آتش به شدت جلب توجه و سرزنش میکند.
هوش مصنوعی: عشق به مانند سال و ماه به تدریج شکل میگیرد و پرورده میشود. اگر از آن با انتقاد و بیمهری رفتار شود، به سختی و دشواری میریزد و دچار دردسر میشود.
هوش مصنوعی: تنقید و سرزنش مانند شمشیری تیز است و کسی که از آن میترسد، مجبور است که با شجاعت و دلیرانه در برابر آن بایستد. در واقع، هر چه بیشتر از انتقاد هراس داشته باشی، بیشتر باید با آن مقابله کنی.
هوش مصنوعی: آغاز عشق باعث میشود که مرد احساس رقابت و مبارزه کند، حتی اگر دلش سرد باشد و درونش به آن عشق تمایلی نداشته باشد.
هوش مصنوعی: اگر میغی از زمین سر بلند کند، به جای سرزنش آن، سنگها بر آن میبارد.
هوش مصنوعی: عاشق نباید از باران سنگین بترسد، حتی اگر این باران به جای سنگ، از سنگهای بزرگ و سخت باشد.
هوش مصنوعی: هر چیزی که شما را به خاطرش سرزنش میکنند، همانند آهوست، اما عاشق شدن و عشق ورزیدن، عمل نیکویی است.
هوش مصنوعی: اگر کسی با سخنانی بد به دیگران بپردازد، دل عاشق او را نخواهد فراموش کرد و از او دور نمیشود.
هوش مصنوعی: عشق را نمیتوان به زبان کسانی که خود عاشق نیستند ناپسند دانست. هر کسی که عشق را زبان به نقد میگشاید، در حقیقت با احساسات و عمق این احساسات آشنا نیست.
هوش مصنوعی: وقتی محبت در دل شاه افزایش یافت، دلش تحت تأثیر نصیحت رامین قرار گرفت و به شدت آسیب دید.
هوش مصنوعی: او به آرامی با برادرش صحبت کرد و گفت: با ویس چه راه حلی داریم؟ مراقب باش که به درستی بنگری.
هوش مصنوعی: چه کار باید انجام دهم تا به آنچه میخواهم برسم و نام نیکام را بیشتر کنم؟
هوش مصنوعی: اگر از این دژ ناامید برگردم، یعنی اگر از این جا شکست بخورم، نام من به زشتی و بدی در دنیا خواهد افتاد.
هوش مصنوعی: برادر گفت: ای شاه، به شهر چیزی فراوان ببخش و با پول او را فریب بده.
هوش مصنوعی: امید او را با خوبی زیاد کن، سپس او را از خدا بترسان.
هوش مصنوعی: بگو که این دنیا دیگر مثل سابق نیست و مشکلات روحی و روانی ماندگار شدهاند.
هوش مصنوعی: اگر جان تو در بند گناه باشد، چه پاسخی میتوانی به پروردگار بدهی؟
هوش مصنوعی: وقتی از تو میپرسند چرا به خودت آسیب زدی و چرا آن قولی را که داده بودی، شکستی.
هوش مصنوعی: اگر بمانی و در پیش داور شرمزده شوی، هیچکس را نمیبینی که به تو کمک کند یا از تو حمایت کند.
هوش مصنوعی: سخنانی از این دست را با زر و زیور بیارای و به زیبایی تزئین کن.
هوش مصنوعی: دو چیز باعث فریب شاهان میشود و این امر جایز است که ماهان (افراد با فضیلت و برجسته) هم فریب بخورند.
هوش مصنوعی: فرد زیرک در این دنیا به راحتی فریب میخورد، چرا که بسیاری از مردم فقط به پول و حرفهای زیبا توجه دارند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۱۱ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.