گنجور

اوحدی » منطق‌العشاق » بخش ۴۳ - غزل

 

همان سنگین دل نامهربانم

که در شوخی به عالم داستانم

دل من مهر او جوید که خواهم

لبم احوال او گوید که دانم

اگر خواهم که جان به خشم توان زود

[...]

اوحدی
 

اوحدی » منطق‌العشاق » بخش ۷ - نامهٔ اول از زبان عاشق به معشوق

 

کنون عمریست تا در بند آنم

که روزی قصهٔ خود بر تو خوانم

اوحدی
 

اوحدی » منطق‌العشاق » بخش ۴۲ - نامه ششم از زبان معشوق به عاشق

 

دل مردم بسوزم تا توانم

ولی هرگز پشیمانی ندانم

اوحدی
 

اوحدی » منطق‌العشاق » بخش ۶۳ - نامهٔ نهم از زبان عاشق به معشوق

 

من این اندیشه در خاطر نرانم

که از وصل تو خوش گردد روانم

اوحدی
 

ابن یمین » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ١ - کارنامه

 

رسانیدی پیام از دلستانم

از آن درد دل و درمان جانم

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ١ - کارنامه

 

سخن بر آستانت میفشانم

اگر چه نیک میدانی که دانم

ابن یمین
 

شیخ محمود شبستری » کنز الحقایق » بخش ۱ - بسم الله الرحمن الرحیم

 

سخن ترسم که در توحید رانم

که در تشبیه و در تعطیل مانم

شیخ محمود شبستری
 

شیخ محمود شبستری » کنز الحقایق » بخش ۱۳ - در حقیقت نفس گوید

 

به غیر از این چنین گفتن ندانم

وگر ظاهر کنم باشد زیانم

شیخ محمود شبستری
 

شیخ محمود شبستری » کنز الحقایق » بخش ۱۹ - در مناظرهٔ موسی علیه‌السلام

 

به غیر حق دگر چیزی ندانم

اگر نزدیک یا دورم همانم

شیخ محمود شبستری
 

شیخ محمود شبستری » کنز الحقایق » بخش ۲۲ - در تحقیق شریعت و بیان طریقت

 

بگفتم بُعد نفس از چه بدانم

بگفتا از تصوف ای چو جانم

شیخ محمود شبستری
 

جلال عضد » دیوان اشعار » غزلیّات » شمارهٔ ۲۰۰

 

ز سودای غم عشقت چنانم

که سر از پا و پا از سر ندانم

سر از دستم بخواهد رفت روزی

همان بهتر که در پایت فشانم

چنان افتاده ام پیش درت خوار

[...]

جلال عضد
 

سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۲۲ - از خواب گفتن جمشید با مهراب

 

به هر جانب که بخرامی روانم

به هر صورت که فرمایی بر آنم

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۳۵ - عاشق شدن خورشید بر جمشید

 

من خاکی به خاک خوار مانم

ز هر جنسی که دارم برفشانم

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۶۸ - نامه خورشید به جمشید

 

سرشک گرم رو را می دوانم

به صدق دل دعایت می رسانم

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۷۱ - غزل

 

به زاری گفت: «ای جان جهانم

گل باغ دل و سرو روانم

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۱۰۷ - تدبیر جمشید و خورشید برای عزیمت به چین

 

به هر جایی که فرمایی روانم

به هر نوعی که می رانی برانم

سلمان ساوجی
 

عبید زاکانی » عشاق‌نامه » بخش ۲۷ - آگاه شدن عاشق از حال معشوق

 

به زاری جوی خون از دیده رانم

بوصف الحال خود این شعر خوانم

عبید زاکانی
 

عبید زاکانی » عشاق‌نامه » بخش ۳۰ - در خواب دیدن عاشق معشوق را

 

پریشانحال چون زلف بتانم

چو چشم مست خوبان ناتوانم

عبید زاکانی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۶۹۵

 

بر آمد جان ز شوق آن دهانم

بر آوردی به هیچ ای دوست جانم

گریبانم ز دست خود چه دوزی

ه از دست تو بازش می درانم

ز تو می پرسم و می گویم از شوق

[...]

کمال خجندی
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۲۴

 

اگرچه سوخت در غم استخوانم

علاج درد هجرانش ندانم

مرا عمریست تا در دل غم اوست

از آن درد ای عزیزان ناتوانم

ترّحم بر من بیچاره فرضست

[...]

جهان ملک خاتون
 
 
۱
۱۹
۲۰
۲۱
۲۲
۲۳
۲۷
sunny dark_mode