گنجور

 
کمال خجندی

بر آمد جان ز شوق آن دهانم

بر آوردی به هیچ ای دوست جانم

گریبانم ز دست خود چه دوزی

ه از دست تو بازش می درانم

ز تو می پرسم و می گویم از شوق

سخن می گویم و در می چکانم

چو در گفتار می آری لب خویش

شکر می چینم و جان می فشانم

اگر بویت به من جانی رساند

چه می ترسی یکی را صد رسانم

مرا پرسی ز عقل و دین چه دانی

ترا دانم من این و آن ندانم

کمال از جانستانش رنجه شد گفت

چه می رنجی حق خود می ستانم

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
باباطاهر

دلا از دست تنهایی به جانم

ز آه و نالهٔ خود در فغانم

شبان تار از درد جدایی

کند فریاد مغز استخوانم

مشاهدهٔ ۷ مورد هم آهنگ دیگر از باباطاهر
نظامی

تو را جویم ز هر نقشی که دانم

تو مقصود‌ی ز هر حرفی که خوانم

مشاهدهٔ ۱۷ مورد هم آهنگ دیگر از نظامی
عطار

ز تو گر یک نظر آید به جانم

نباید این جهان و آن جهانم

مرا آن یک نفس جاوید نه بس

تو دانی دیگر و من می ندانم

اگر گویی سرت خواهم بریدن

[...]

مشاهدهٔ بیش از ۲۷۰ مورد هم آهنگ دیگر از عطار
مولانا

چه نزدیک است جان تو به جانم

که هر چیزی که اندیشی بدانم

از این نزدیکتر دارم نشانی

بیا نزدیک و بنگر در نشانم

به درویشی بیا اندر میانه

[...]

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه