در آن مغازه روی دید ماری

گرفت او را بدست از اختیاری

چو سالک رست از هر اعتباری

در آن جمع الاحد یابد قراری

کیت بوده است هرگز انتظاری

که آید مژده‌ئی از گلعذاری

محمد صورت‌الحق است باری

حقیاق هم به او دارد قراری

پیاده هم نبرد صد سواری

بعرفان واحدی بیش از هزاری

پس از فعلی است او البته عاری

که بی‌نسبت بود با اسم باری

نباشد آن بحکم الله جاری

بود بهر عباد از نظم عاری

عوارض را نباشد اعتباری

چو در هستی نباشدشان قراری

ز بهر چوب هم نفع است باری

که گردد تختگاه شهریاری

نمودش نیست هم جز اعتباری

نه هستی باشد او را نه قراری

بود کل اسم حق بر اعتباری

که هست آن واحدیت باقراری

بخواهد یعنی آنچیزیکه جاری

نبود اندر اراده و حکم باری

باسمی یا صفت یا اعتباری

پس او را نیست در وی انحصاری

بود مکر آنکه جای حق گذاری

مخالف بر ردیف نعمت آری

مگر که آری بکف دامان یاری

شوی در راه عشق او غباری

بهر روزی مرا بود انتظاری

که بر دل آیدم از خلق خاری

حسد را سر باین شمشیر باری

توان ببرید گر خود مرد کاری

کند قوت حلال از غیب یاری

تو را در علم و عقل و بردباری

گرفتن دست هر افتاده باری

شدن هم پای هر نااستواری

شنو باز ازنکاخی کوست ساری

ز حیث اصطلاح اندر ذراری