گنجور

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۶

 

گلی و گل رخی تا در چمن هست

خروش بلبل و افغان من هست

دلم در سینه خون گشت و نگفتی

که یعقوبی درین بیت الحزن هست

چه با کوه غمت سازم گرفتم

[...]

مشتاق اصفهانی
 

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۷

 

دلم بی‌او صفا هرگز ندیده است

لبم بی‌او نوا هرگز ندیده است

من آن حاجت طلب در کوی عشقم

که تأثیر از دعا هرگز ندیده است

نشاید خواندم بلبل که آن گل

[...]

مشتاق اصفهانی
 

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۵

 

فلک سرگشته از سودای عشقست

بدور این ساغر از صهبای عشق است

برون از نه فلک آنجا که جائی

از آن برتر نباشد جای عشق است

چه بحر بیکرانست اینکه نه چرخ

[...]

مشتاق اصفهانی
 

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۴

 

گرم صد داغ بر جان می‌گذارد

کجا داغی چو هجران می‌گذارد

خوشا تیرت که مرهم خستگان را

به زخم از آب پیکان می‌گذارد

چه بحر است اینکه درهم کشتی ما

[...]

مشتاق اصفهانی
 

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۵

 

نه در سر غیر سودای تو باشد

نه در دل جز تمنای تو باشد

فلک ابری ز دریای تو باشد

زمین‌گردی ز صحرای تو باشد

نشان کلفت رندان درین بزم

[...]

مشتاق اصفهانی
 

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۸

 

بتی کز صحبتم گیرد ملالش

چه سازم گر نسازم با خیالش

که مخصوص منست و خاصه غیر

شب هجرانش و روز وصالش

مزن ایدل بجان ناتوان طعن

[...]

مشتاق اصفهانی
 

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۲

 

گرفتم آمد آن سرو قباپوش

کیم از سرکشی آید در آغوش

به عمری یاد کن یک ره کسی را

که از یادش نه‌ای هرگز فراموش

فریب زاهدان را کوچه‌ای هست

[...]

مشتاق اصفهانی
 

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۴

 

دلم دارد هوای دام جان هم

که بر من باغ تنگ است آشیان هم

توام چون دوستی پروا ندارم

که گردد دشمن انجم آسمان هم

منال ایدل که در دل مهوشان را

[...]

مشتاق اصفهانی
 

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۰

 

دلم افسرده آه سرد من بین

ز بی‌دردی بدردم دردمن بین

رود چون در رهت بر باد خاکم

پریشان در هوایت گرد من بین

چمنها از تو سبز ای ابر رحمت

[...]

مشتاق اصفهانی
 

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۹

 

از آن تنها کند پرخون دل من

که هر دل را نخواهد چون دل من

بسختی چون دل لیلی دل او

بنرمی چون دل مجنون دل من

چه حالست اینکه چشمت بر دل غیر

[...]

مشتاق اصفهانی
 

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۲

 

دلم را یار پیش ما شکسته

به پای گلبن این مینا شکسته

سرشکم قطره صاحب شکوهست

که صدره شوکت دریا شکسته

متاعی بهتر از جنس وفا نیست

[...]

مشتاق اصفهانی
 

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۶

 

شنیدم تشنه‌ای جویای آبی

ز سوز دل سراپا التهابی

که در بر از تف لب‌تشنگی داشت

دلی چون بر سر آتش کبابی

به دشتی کز عطش هر پاره سنگش

[...]

مشتاق اصفهانی
 

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۷

 

خوشا مستی و عشق نازنینی

نه آئینی نه کیشی و نه دینی

حذر کن ای زبردست از ضعیفان

که دستی هست در هر آستینی

ره ما تیره و هر گام صد چاه

[...]

مشتاق اصفهانی
 

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۴

 

خوش آن عاشق که سویش گاهگاهی

فتد از گوشه چشمی نگاهی

دلی حال دلم داند که گاهی

شکستی دیده از طرف کلاهی

ندارد عاشقی چون من که دارم

[...]

مشتاق اصفهانی
 

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۲

 

خوشا فصل گل و عهد جوانی

خصوص آغاز صبح زندگانی

مغنی دلکش و ساقی پریوش

قدح لعلی و صهبا ارغوانی

مهش برده ز مهر عالم افروز

[...]

مشتاق اصفهانی
 

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » ماده تاریخ » شمارهٔ ۵ - تاریخ دو طفل توام

 

تعالی‌الله از این دو طفل توام

که یکجانند گوئی در دو قالب

یکی را لاله‌سان پیمان حسن

بود از باده گلگون لبالب

یکی از پرتو رخسار تابان

[...]

مشتاق اصفهانی