گنجور

 
مشتاق اصفهانی

دلم افسرده آه سرد من بین

ز بی‌دردی بدردم دردمن بین

رود چون در رهت بر باد خاکم

پریشان در هوایت گرد من بین

چمنها از تو سبز ای ابر رحمت

بحرمان گیاه زرد من بین

نخواهی گر کشی از درد رشکم

بدرد غیر منگر درد من بین

درین دشت از پی چابک‌سواران

شتابان گرد صحرا گرد من بین

دلم افسرده است اما بیادت

فروزد آتش آه سرد من بین

رساند او را بمن مشتاق آهم

بیا و گنج باد آورد من بین