گنجور

 
مشتاق اصفهانی

دلم را یار پیش ما شکسته

به پای گلبن این مینا شکسته

سرشکم قطره صاحب شکوهست

که صدره شوکت دریا شکسته

متاعی بهتر از جنس وفا نیست

کسادی قدر این کالا شکسته

دلی روز جزا باید درستی

که امروز از غم فردا شکسته

چه سازد دل بآن مژگان خونریز

که نشتر در رگ خارا شکسته

بود آن مومیائی عشق کز وی

دلت یابد درستی ناشکسته

ز چشمم میچکد خون تا بکویت

کرا خاری دگر در پا شکسته

چه کار اید ز من در عشق مشتاق

چه دل دستم چو دستم پا شکسته

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
نظیری نیشابوری

دلی دارم ازو دل ها شکسته

دلی از هر صدای پا شکسته

تنی دارم ز طوفان حوادث

چو کشتی در ته دریا شکسته

ز رعنایان که بر آتش نهندم

[...]

کلیم

ز خجلت تا دل ما را شکسته

بود چون ساقی مینا شکسته

سزاوار جفایت هیچکس نیست

براهت خار قدر پا شکسته

زدستت باده ساقی مومیائی است

[...]

آشفتهٔ شیرازی

ز مویت سنبل بویا شکسته

ز رویت لاله حمرا شکسته

رخت کرده کساد گل بگلزار

قدت سرو سهی را پا شکسته

غلامان سر کوی تو غلمان

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه